🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۷۳۰ : اگر چه در چمن روزگار خار و خسم

(ثبت: 177022)

اگر چه در چمن روزگار خار و خسم

چو لاله داغ بود گل ز گرمی نفسم

درین ریاض من آن بلبلم که می آید

صدای خنده گل از شکستن قفسم

به جرم هرزه درایی مرا ز باغ مران

که آرمیده تر از بوی گل بود نفسم

چنان گزیده مرا آستین فشانی خلق

که التفات به شکر نمی کند مگسم

بغیر سایه مرا نیست زان شکار دگر

که من از طول امل سالهاست در مرسم

ز من عزیزتری نیست ملک خواری را

اگر چه در نظر اعتبار هیچ کسم

اگر چه رفته ام از تنگنای چرخ برون

همان ز تنگی جا تنگ می شود نفسم

دو اربعین بسر آمد ز زندگانی من

هنوز در خم گردون شراب نیمرسم

مکن از مردم بالغ نظر حساب مرا

که با سفیدی مو شیر خواره هوسم

روم به خواب چو افسانه از ترانه خویش

اگر چه باعث بیداری هزار کسم

ز حد خویش به مستی نمی روم بیرون

درین حظیره در بسته ایمن از عسسم

چه حاجت است به بند دگر مرا صائب

که من ز لاغری خود همیشه در قفسم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا