🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۷۳۴ : ز بوی باده گلرنگ می پرد رنگم

(ثبت: 177026)

ز بوی باده گلرنگ می پرد رنگم

ز برق شیشه می آب می شود سنگم

چرا دلیر نباشد غنیم در جنگم

که تا به شیشه رسد آب می شود سنگم

به آب گوهر من غوطه می خورد خورشید

پیاله از جگر لعل می زند رنگم

غبار حادثه در عین سرمه ساییهاست

نفس چگونه کشد بلبل خوش آهنگم

گلم ولی جگر شیر داده اند مرا

ز آفتاب تجلی نمی پرد رنگم

به یک دو جرعه دیگر خراب می گردم

به یک دو موجه دیگر به بحر یکرنگم

نوای من دل عشاق را به جوش آرد

به گوش مردم بیدرد خارج آهنگم

چنان ز سردی عالم فسرده دل شده ام

که زخم تیشه شرر بر نیارد از سنگم

چه شد که سینه موری نمی توانم خست

که در خراش دل خویش آهنین چنگم

شکسته پایی من شوق را ز پا انداخت

گره به کار فلاخن فتاد از سنگم

چو تار چنگ دل خویش را گداخته ام

که آمده است سر زلف فکر در چنگم

مگر فلاخن توفیق دست من گیرد

که پا شکسته چو سنگ نشان فرسنگم

تو کز سپهر برون رفته ای به خویش ببال

که من به زیر فلک سبزه ته سنگم

اگر چه تلخ جبینم چو نیشکر صائب

شکر به تنگ فتاده است در دل تنگم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا