🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۷۴۷ : چه دست در خم آن زلف دلنواز کنم

(ثبت: 177039)

چه دست در خم آن زلف دلنواز کنم

به ناخنی که ندارم چه عقده باز کنم

ببین چه ساده دل افتاده ام که می خواهم

ترا به نیم دل از خلق بی نیاز کنم

مرا که هر مژه در عالمی است پا در گل

نظر به شاهد وحدت چگونه باز کنم

فروغ عاریتی آنقدر گزیده مرا

که همچو شمع زبان در دهان گاز کنم

یکی هزار شود قطره چون به بحر رسید

چرا مضایقه جان به دلنواز کنم

مرا که نیست دلی، چون حضور دل باشد

مرا که نیست نیازی چرا نماز کنم

من آنچه می کشم از خویش می کشم صائب

چگونه از خودی خویش احتراز کنم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا