🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۹۵ : به صید شیر نر ای بی جگر چه کار ترا؟

(ثبت: 171886)

به صید شیر نر ای بی جگر چه کار ترا؟

شکار او نشدن بس بود شکار ترا

تو تا کناره نگیری ز خویش هیهات است

که در کنار کشد بحر بی کنار ترا

به هر دو دست به دامان بی خودی آویز

اگر امید رهایی است زین حصار ترا

عجب که شور قیامت ترا کند بیدار

که خون به جوش نیاورد نوبهار ترا

ز صبح حشر گریبان آسمان شد چاک

نشد که باز شود چشم اعتبار ترا

چه می دوی پی این سایه های پا به رکاب؟

بس است سایه آن سرو پایدار ترا

مشو به سنگدلی های خویشتن مغرور

که ترکتاز حوادث کند غبار ترا

قدم برون منه از حد لاغری زنهار

که می کشد فلک سفله زیر بار ترا

به هوش باش که تمهید بی سرانجامی است

اگر مساعدتی کرد روزگار ترا

چو داغ لاله به غیر از ستاره سوختگی

چه گل شکفت درین موسم بهار ترا؟

عجب که گرد تو برخیزد از زمین صائب

چنین که خواب گران کرده سنگسار ترا

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا