🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۲۳۰ : نبندد دشمن آتش زبان طرف از گزند من

(ثبت: 177522)

نبندد دشمن آتش زبان طرف از گزند من

به فریاد آورد دریای آتش را سپند من

نهالی بود استغنا، زمین گیر گرانجانی

به اندک فرصتی سروی شد از طبع بلند من

به روی دوزخ خونگرم حرف سرد می گوید

کجا سازد به جنت خاطر مشکل پسند من؟

تغافل بر مسیحا می زدم از درد بی درمان

به درمان کرد محتاجم دل نادردمند من

سخنگو می شود چشمی که من باشم نظربازش

زبان دان می شود مرغی که می افتد به بند من

برون آی از نقاب شرم تا از خود برون آیم

که از افسردگی پا در حنا دارد سپند من

به همت نکهت گل را عنان پیچیده ام صائب

تذرو رنگ نتواند پریدن از کمند من

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا