🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۲۴۷ : ز بزم وصل ذوق انتظارم می کشد بیرون

(ثبت: 177539)

ز بزم وصل ذوق انتظارم می کشد بیرون

ز پای گل به صحرا خارخارم می کشد بیرون

ز عشق آهنین دل در کدامین پرده بگریزم؟

که گر در سنگ باشم چون شرارم می کشد بیرون

ز فکر حسن عالمگیر او پیوسته در وصلم

که دیگر زین محیط بیکنارم می کشد بیرون؟

نپیمایم چرا با چشم راه قدردانی را؟

که با مژگان ز پای سعی، خارم می کشد بیرون

مرا در پرده شرم و حیا ساقی چنان دارد

که گر در باده افتم، هوشیارم می کشد بیرون

هزاران ساله راه از خودپرستی دور گردیدم

همان از خود کمند زلف یارم می کشد بیرون

چه افتاده است از بزم وصال خود شود مانع؟

سبکدستی که خشک از جویبارم می کشد بیرون

مرا هر کس که بیرون می کشد از گوشه خلوت

ستمکاری است کز آغوش یارم می کشد بیرون

نخواهد دانه من ماند در زیر زمین صائب

ز مغز خاک آخر نوبهارم می کشد بیرون

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا