🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۲۸۹ : نیست امروز ز مژگان گهرافشانی من

(ثبت: 177581)

نیست امروز ز مژگان گهرافشانی من

گریه شسته است به طفلی خط پیشانی من

زلف چون حاشیه بر گرد سرش می گردد

در کتابی که بود شرح پریشانی من

چون رگ سنگ، زمین گیر گران پروازی است

مژه در دیده آسوده حیرانی من

می دهد حیرت سرشار من از حسن تو یاد

رتبه گنج عیان است ز ویرانی من

هر چه در خاطر من می گذرد می دانند

سادگی آینه بسته است به پیشانی من

در خزان ناله رنگین بهاران دارند

بلبلان چمن از سلسله جنبانی من

شعله شوخ به فانوس مقید نشود

اطلس چرخ بود داغ ز عریانی من

شرر از سنگ برون آمد و من در خوابم

سنگ بر سینه زند دل ز گرانجانی من

گر چه تلخ است درین باغ مذاقم صائب

گوش گل، تنگ شکر شد ز غزلخوانی من

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا