🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۳۲۰ : ز عشق صبر تمنا نمی توان کردن

(ثبت: 177612)

ز عشق صبر تمنا نمی توان کردن

قرار در دل دریا نمی توان کردن

ز صدق شد دهن صبح پر ز خون شفق

به حرف راست دهن وا نمی توان کردن

به سنگ خاره عبث تیشه می زند فرهاد

به زور در دل کس جا نمی توان کردن

مرا ز آینه روی یار چون طوطی

به حرف و صوت دل آسا نمی توان کردن

چه گل توان ز رخ یار با حیا چیدن؟

به چشم بسته تماشا نمی توان کردن

متاب روی ز اهل سخن که طوطی را

ز پشت آینه گویا نمی توان کردن

میسرست جلا تا به سرمه عبرت

نظر سیه به تماشا نمی توان کردن

ز آسمان و زمین هست تا اثر بر جا

ز دود و گرد نظر وا نمی توان کردن

بساز با غم جانان که ترک وصل گهر

به تلخرویی دریا نمی توان کردن

دل دو نیم به دست آر چون قلم صائب

که قطع راه به یک پا نمی توان کردن

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا