🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۳۷۲ : دل را به آتش نفس گرم آب کن

(ثبت: 177664)

دل را به آتش نفس گرم آب کن

ای غافل از خزان گل خود را گلاب کن

چون شعله خوش برآی به دلهای خونچکان

نقل و شراب خویش ز اشک کباب کن

از عمر هر نفس که به افسوس بگذرد

صبح امید خویش همان را حساب کن

ویرانه را چه فرش به از نور آفتاب؟

تعمیر دل به ساغر چون آفتاب کن

در شیشه کرده است ترا آسمان چو دیو

این شیشه خانه را به دم گرم آب کن

بر خاطر لطیف بزرگان مشو گران

لنگر درین محیط به قدر حباب کن

تنهائیت مباد به عصیان کند دلیر

از خود فزون ز مردم دیگر حجاب کن

شمع از برای سوختن و راه رفتن است

دل را نداده اند که بالین خراب کن

عاجز بود ز حفظ عنان دست رعشه دار

تا ممکن است توبه ز می در شباب کن

این رنگهای عاریتی نیست پایدار

موی سفید را ز دل خود خضاب کن

پیش فلک شکایت شبهای خود مبر

صبح از بیاض گردن او انتخاب کن

بی ابر مشکل است تماشای آفتاب

صائب نظاره رخ او در نقاب کن

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا