🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۳۹۵ : چون تخم سوخته است ز سودا دماغ من

(ثبت: 177687)

چون تخم سوخته است ز سودا دماغ من

کز ابر نوبهار شود تازه داغ من

منت کند سیاه، دل روشن مرا

دست حمایت است نفس بر چراغ من

از خرقه داغهای مرا می توان شمرد

دیوار نیست مانع گلگشت باغ من

مجنون من ز وصل لباسی است بی نیاز

ورنه سیاه خیمه لیلی است داغ من

نومید چون ز توبه سنگین خود شوم؟

کز سنگ همچو لاله برآید ایاغ من

از بوستان به برگ خزان دیده ای خوشم

تر می شود به نامه خشکی دماغ من

زنگ از دلم به باده گلگون نمی رود

دایم چو لاله زیر سیاهی است داغ من

شیرین لبان به رخصت من آب می خورند

میراب جوی شیر بود سنگداغ من

گر آب زندگی عوض می به من دهند

چون لاله خون مرده شود در ایاغ من

از خویش رفته را نتوان نقش پای یافت

سرگشته آن کسی که بود در سراغ من

صائب گذشته ام ز سر خویش عمرهاست

بر خود ز باد صبح نلرزد چراغ من

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا