🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۳ : چون ز می افروختی آن عارض پر نور را

(ثبت: 171354)

چون ز می افروختی آن عارض پر نور را

داغ بی تابی چراغان کرد کوه طور را

از سر پر شور ما ای عقل ناقص در گذر

پاسبانی نیست حاجت خانه زنبور را

بر گل رخسار او آن خال دلکش را ببین

بر کف دست سلیمان گر ندیدی مور را

بلبل بی شرم گرم ناله بیجا گشته است

عاشق خاموش باید غنچه مستور را

ای خط بی رحم، دست از دانه خالش بدار

از نظر پنهان مکن، دلخوش کن صد مور را

پیش ازین خالش چنین بی رحم و سنگین دل نبود

خط مشکین کرد خاک آلود این زنبور را

درد را با دردمندان التفات دیگرست

با سر بندست پیوند دگر ساطور را

هر متاعی را خریداری است صائب در جهان

بهر زخم عاشقان دارد قیامت شور را

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا