🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۴۴۳ : شد گلستان خارخار من به من

(ثبت: 177735)

شد گلستان خارخار من به من

گو نپردازد بهار من به من

من غمش را غمگسار خود کنم

گر نسازد غمگسار من به من

چشم آن دارم که نگذارد ز لطف

چشم پرکار تو کار من به من

سخت می ترسم که آن بیدادگر

واگذارد اختیار من به من

می کند چون بوی گل در جیب گل

سرکشی ها در کنار من به من

سبز شد در آتش سوزان سپند

رحم کن ای نوبهار من به من

کس به من در ضعف نتواند رسید

می کند سبقت غبار من به من

گرد من بر آسمان خواهد رسید

می رسد گر شهسوار من به من

شد غبار من فلک سیر و هنوز

کار دارد روزگار من به من

ناز شبنم می کند بر برگ گل

دیده شب زنده دار من به من

آه سرد و رنگ زردی مانده است

صائب از باغ و بهار من به من

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا