🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۵۰۶ : برخوری زان لب میگون که ز اندیشه او

(ثبت: 177798)

برخوری زان لب میگون که ز اندیشه او

مست شد عالم و مهرست همان شیشه او

بیستون خانه زنبور شود از فرهاد

کند اگر از دل شیرین نشود تیشه او

از فلک چشم مدارید درستی زنهار

که فتاده است ز طاق دل ما شیشه او

هر که را فکر سر زلف تو بر هم پیچید

شد پریخانه چین خلوت اندیشه او

رخنه در بیضه فولاد کند چون جوهر

دانه ء خال تو کز دام بود ریشه او

دل هر کس هدف ناوک بیداد تو شد

برق بیرون نتواند رود از بیشه او

مرو از راه به دلجویی خالش صائب

که جگرخواری عشاق بود پیشه او

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا