🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۵۱۸ : زمین نشسته به خاک سیاه از غم تو

(ثبت: 177810)

زمین نشسته به خاک سیاه از غم تو

کبودپوش بو آسمان ز ماتم تو

ز اشتیاق تو خورشید داغ می سوزد

چه محو لاله و گل گشته است شبنم تو؟

به حرف پوچ نفس خرج می کنی، غافل

که نیست گنج دو عالم بهای یک دم تو

به نور عقل ز ظلمات نفس بیرون آی

مگر به عید مبدل شود محرم تو

در نشاط و طرب می زنی، نمی دانی

که حلقه در مرگ است قامت خم تو

بس است در غم دنیا گریستن، تا چند

به شوره زار شود صرف آب زمزم تو؟

چه جای چشم، که هر نوک خار این وادی

سزد که گریه کند خون به ابر بی نم تو

ترحمی به سلیمان عقل کن، تا چند

به دست دیو خورد خون خویش خاتم تو؟

مدار خود به نصیحت نهاده ای صائب

ترا گرفته غم عالم و مرا غم تو

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا