🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۵۷۸ : بر دل ارباب حاجت دست خود بی زر منه

(ثبت: 177870)

بر دل ارباب حاجت دست خود بی زر منه

آستین خشک را بر دیده های تر منه

دولت ده روزه دنیا بود نقشی بر آب

دل به نقش موج در دریای بی لنگر منه

چشم بر راه تو دارد از نگین دان تاج زر

دل به زندان صدف زنهار چون گوهر منه

بستر آرام رهرو دامن منزل بود

تا نگیری دامن منزل به بالین سر منه

جز در دل نیست امید گشاد از هیچ در

تا در دل می توان زد دست بر هر در منه

تا در آتش می توان بودن، مکن یاد بهشت

هست تا خون جگر، لب بر لب کوثر منه

نقد خود را نسیه کردن نیست کار عاقلان

بر زمین پیش خسیسان چهره چون زر منه

تا نسازی قطره خود را درین دریا گهر

دست خود را چون صدف بر روی یکدیگر منه

می به روی تازه رویان نشأه دیگر دهد

در بهاران صائب از کف شیشه و ساغر منه

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا