🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۶۱۳ : از اشک ماست پاکی دامان صبحگاه

(ثبت: 177905)

از اشک ماست پاکی دامان صبحگاه

از آه سرد ماست رگ جان صبحگاه

دستی بلند ساز که عمر دراز خضر

مدی بود ز دفتر احسان صبحگاه

در بیضه طوطی دل زنگار بسته را

شکرشکن کند شکرستان صبحگاه

هر عقده ای که در دل از انجم سپهر داشت

شد سر به سر گشاده ز دندان صبحگاه

تنگی ز دل، گرفتگی از سینه می برد

پیشانی گشاده ایوان صبحگاه

از شب چو خون مرده جهان آرمیده بود

پرشور عشق شد ز نمکدان صبحگاه

نانش همیشه گرم بود همچو آفتاب

هرکس بود وظیفه خور خوان صبحگاه

از اشتیاق جلوه آن آفتاب رو

قد می کشد چو سرو، خیابان صبحگاه

دایم به روی خلق در فیض باز نیست

غافل مشو ز چاک گریبان صبحگاه

عمر دوباره ای که شود تازه جان ازو

آماده است در لب خندان صبحگاه

بیدار می کند دل در خواب رفته را

فریاد بلبلان خوش الحان صبحگاه

چون گاهواره خشک چه بر جای مانده ای؟

تر کن لبی چو طفل ز پستان صبحگاه

مردان به آه گرم مکرر ربوده اند

گوی سعادت از خم چوگان صبحگاه

چون آفتاب شد شفقی چهره ام ز رشک

کز تیغ کیست زخم نمایان صبحگاه

از جبهه گشاده به مطلب توان رسید

صائب مدار دست ز دامان صبحگاه

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا