🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۷۹۴ : چهره را صیقلی از آتش می ساخته ای

(ثبت: 178086)

چهره را صیقلی از آتش می ساخته ای

خبر از خویش نداری که چه پرداخته ای

ای بسا خانه تقوی که رسیده است به آب

تا ز منزل عرق آلود برون تاخته ای

در سر کوی تو چندان که نظر کار کند

دل و دین است که بر یکدگر انداخته ای

مگر از آب کنی آینه دیگر، ورنه

هیچ آیینه نمانده است که نگداخته ای

چون ز حال دل صاحب نظرانی غافل؟

تو که در آینه با خویش نظر باخته ای

تو که از ناز به عشاق نمی پردازی

صد هزار آینه هر سوی چه پرداخته ای؟

نیست یک سرو درین باغ به رعنایی تو

بس که گردن به تماشای خود افراخته ای

آتشی را که ازان طور به زنهار آید

در دل صائب خونین جگر انداخته ای

برخوری چون رهی از ساغر معنی صائب

که درین تازه غزل، شیشه تهی ساخته ای

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا