🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۸۴۵ : بهار گشت ز خود عارفانه بیرون آی

(ثبت: 178137)

بهار گشت ز خود عارفانه بیرون آی

اگر ز خود نتوانی ز خانه بیرون آی

بود رفیق سبکروح تازیانه شوق

نگشته است صبا تا روانه بیرون آی

اگر به کاهلی طبع برنمی آیی

ز خود به زور شراب شبانه بیرون آی

براق جاذبه نوبهار آماده است

همین تو سعی کن از آستانه بیرون آی

اسیر پرده ناموس چند خواهی بود؟

ازین لباس زنان عارفانه بیرون آی

ز سنگ لاله برآمد، ز خاک سبزه دمید

چه می شود، تو هم از کنج خانه بیرون آی

صفیر مرغ سحر تازیانه شوق است

ز بند خویش به این تازیانه بیرون آی

کنون که کشتی می راست بادبان از ابر

سبک ز بحر غم بیکرانه بیرون آی

چو صبح، فیض بهار شکوفه یک دو دم است

چه فکر می کنی، از آشیانه بیرون آی

هوا ز ناله مرغان شده است پرده ساز

چه حاجت است به چنگ و چغانه، بیرون آی

در ید غنچه مستور پیرهن تا ناف

تو هم ز خرقه خود صوفیانه بیرون آی

چه همچو صورت دیوار محو خانه شدی؟

قدم به راه نه، از فکر خانه بیرون آی

ازین قلمرو کثرت، که خاک بر سر آن

به ذوق صحبت یار یگانه بیرون آی

ترا میان طلبی از کنار دارد دور

کنار اگرطلبی از میانه بیرون آی

حجاب چهره جان است زلف طول امل

ازین قلمرو ظلمت چو شانه بیرون آی

ز خاک یک سر و گردن به ذوق تیر قضا

اگر ز اهل دلی چون نشانه بیرون آی

کمند عالم بالاست مصرع صائب

به این کمند ز قید زمانه بیرون آی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا