🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۸۹۶ : در خاک و خون کشید مرا ترک زاده ای

(ثبت: 178188)

در خاک و خون کشید مرا ترک زاده ای

مژگان به نازبالش دل تکیه داده ای

بر بادپای وعده خلاقی نشسته ای

چون سیل در قلمرو دلها فتاده ای

چون دزد خال، نقب به دلها رسانده ای

چون زلف، بند بر رگ جانها نهاده ای

چون ابر نوبهار ز روی عرق فشان

چندین هزار خانه به سیلاب داده ای

چون آه گرم ریشه به دلها دوانده ای

چون برق بی امان به نیستان فتاده ای

خود را به چشم عرض تجمل ندیده ای

بر روی آبگینه نظر ناگشاده ای

دلهای بقرار ز مردم گرفته ای

با خویشتن قرار نکویی نداده ای

چون عافیت ز خاطر عاشق رمیده ای

دنبال شوخ چشمی خود، سر نهاده ای

چین در کمند زلف تصرف فکنده ای

خنجر به خون بی گنهان آب داده ای

نشتر ز غمزه در رگ دلها شکسته ای

سیلاب خون ز دیده مردم گشاده ای

در لافگاه دعوی دل، طوق عاجزی

از تیغ کج به گردن شیران نهاده ای

از ترکشش شهاب فلک تیر بی پری

در قبضه اش کمان مه نو کباده ای

دلهای برق سیر پریشان خرام را

از چین زلف سلسله برپا نهاده ای

در انتظار صحبت پروانه مشربان

چون شمع تا به صبح به یک پا ستاده ای

اوراق شادمانی گلهای باغ را

در پیش چشم بلبل، بر باد داده ای

غیر از عرق که می کند از روی یار گل

صائب که دید شبنم خورشید زاده ای؟

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا