🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۹۶۹ : تجلی سنگ را نومید نگذاشت

(ثبت: 178261)

تجلی سنگ را نومید نگذاشت

مترس از دورباش لن ترانی

خموشی را امانت دار لب کن

پشیمانی ندارد بی زبانی

شراب کهنه و یار کهن را

غنیمت دان چو ایام جوانی

به حرف عشق سرگرم که باشد

حیات شمع از آتش زبانی

اگر عاشق نمی بودیم صائب

چه می کردیم با این زندگانی؟

زهی رویت بهار زندگانی

به لعلت زنده نام بی نشانی

دو زلفت شاهراه لشکر چین

دو چشمت خوابگاه ناتوانی

دو روزی شوق اگر از پا نشیند

شود ارزان متاع سرگرانی

بدآموز هوس عاشق نگردد

نمی آید ز گلچین باغبانی

مکن چون خضر بر خود راه را دور

که نزدیک است راه جانفشانی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا