🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۹۸ : وادید کرده است به من تلخ، دید را

(ثبت: 171989)

وادید کرده است به من تلخ، دید را

در رجعت است عادت اعداد، عید را

بر گوش و لب ستم نتوان کرد بیش ازین

مسدود می کنم ره گفت و شنید را

صبح وصال می شمرد قدردان عشق

در راه انتظار تو، چشم سفید را

گلگونه شفق رخ خورشید را بس است

حاجت به شمع نیست مزار شهید را

دست تهی بود سپر سنگ حادثات

دارد بپای، بی ثمری سرو و بید را

در کار سخت جوهر مردان عیان شود

بی قفل، فتح باب نباشد کلید را

خواهی که نشأه تو دوبالا شود ز می

صائب به روی جام ببین ماه عید را

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا