🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۸۰۴ : اندیشه ز طوفان نبود دیده تر را

(ثبت: 172095)

اندیشه ز طوفان نبود دیده تر را

گیرد ز هوا کشتی من موج خطر را

از صحبت ناجنس به کامل نرسد نقص

از تلخی بادام چه پرواست شکر را؟

فریاد که قسمت ز عقیق لب خوبان

جز خوردن دل نیست من تشنه جگر را

راز دل سودازدگان حوصله سوزست

در سوخته پنهان نتوان کرد شرر را

از اشک نگردد دل سنگین بتان نرم

با رشته محال است توان سفت گهر را

جمعی که رسیدند به سر منزل تسلیم

در رهگذر سیل گشایند کمر را

گردد هنر از صافدلی عیب نمایان

از تنگی چشم است چه اندیشه گهر را؟

از خط مکن اندیشه ز کوته نظری ها

کز هاله به پرگار شود حسن، قمر را

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا