🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۹۰۵ : مریز آب رخ خود مگر برای شراب

(ثبت: 172196)

مریز آب رخ خود مگر برای شراب

که در دو نشأه بود سرخ رو گدای شراب

من این سخن ز فلاطون خم نشین دارم

علاج رخنه دل نیست غیر لای شراب

هزار سال دگر مانده است ریزد آب

زلال خضر به آن روشنی به پای شراب

حباب وار سر فردی از جهان دارم

بر آن سرم که کنم در سر هوای شراب

به احتیاط ز دست خضر پیاله بگیر

مباد آب حیاتت دهد به جای شراب

گره ز غنچه پیکان گشودن آسان است

نسیم نی چو شود جمع با هوای شراب

همان گروه که ما را ز باده منع کنند

که عقل را نتوان داد رونمای شراب:

کنند ساده ز خط کتابه مسجد را

اگر کتاب بگیرند در بهای شراب

کنم به وصف شراب آنقدر گهرباری

که زهد خشک شود تشنه لقای شراب

کدام درد به این درد می رسد صائب؟

که در بهار ندارم به کف بهای شراب

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا