🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۹۱ : پیش از خزان به خاک فشاندم بهار خویش

(ثبت: 169660)

پیش از خزان به خاک فشاندم بهار خویش

مردان به دیگری نگذارند کار خویش

چون شیشهٔ شکسته و تاک بریده‌ام

عاجز به دست گریهٔ بی‌اختیار خویش

از وقت تنگ، چون گل رعنا درین چمن

یک کاسه کرده‌ایم خزان و بهار خویش

انجم به آفتاب شب تیره را رساند

دارم امیدها به دل داغدار خویش

سنگ تمام در کف اطفال هم نماند

آخر جنون ناقص ما کرد کار خویش !

دایم میانهٔ دو بلا سیر می‌کند

هر کس شناخته است یمین و یسار خویش

صائب چه فارغ است ز بی‌برگی خزان

مرغی که در قفس گذراند بهار خویش

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا