شعر پاک

🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

لیست اشعار اشترنامه

عنوان شعر	خوانش	نظرات
بسم الله الرحمن الرحیم : ابتدا برنام حی لایزال	93
نعت سید عالم علیه السلام : مهترین هر دو عالم مصطفاست	109
در ذات و صفات : ذات چه بودجزو و کل با یکدگر	112
حكایت استاد ترك و پرده بازی او : پرده بازی بود استادی بزرگ	105
در علو مرتبه انسان : ای نموده جسم و جان از کاینات	101
برآمدن بر منبر وحدت از راه دل : یک زمان ای روح روحانی قدس	92
حكایت آدم علیه السلام : جزو و کل با یکدگر جمع آمدند	101
آغاز كتاب اشترنامه : یک دمی ای ساربان عاشقان	126
حكایت مرد كر و قافله : بود وقتی در ره حج قافله	131
حكایت شهباز و صیاد : شاه بازی بود پرها کرده باز	135
جدا شدن آدم و حوا از یكدیگر : چون جدا شد آدم خاکی ز جفت	79
در صفت كتاب گوید : گوش کن ای هوشمند راز بین	92
در تقریر راه و تفسیر آن : هیچکس زین راه تقریری نکرد	141
حكایت عیسی علیه السلام با جهودان : چون جهودان از قضا عیسی پاک	108
جواب عیسی علیه السلام سبیحون را : از یقینت این سخن را گوش دار	100
حكایت : رفت پیش شاه محمود از یقین	84
حكایت : بر لب دریا همی شد عارفی	93
حكایت : دید مردی را یکی در چشمهٔ	85
حكایت : بود بیچاره دلی مجنون شده	86
حكایت استاد نقاش : بود استادی عجایب ماه وسال	88
رسیدن سالك با پرده چهارم : چارمین پرده عجایب پرده بود	94
رسیدن سالك با پرده اول : میبرید او راه خود در پرده باز	114
رسیدن سالك با پرده دوم : برگذشت و پرده دیگر بدید	100
رسیدن سالك با پرده سیم : در گذشت از وی بساعت برق وار	93
رسیدن سالك با پرده پنجم : راه میبرید تا جائی رسید	108
حكایت ابراهیم علیه السلام : چونکه ابراهیم در آتش فتاد	100
رسیدن سالك وصول با پرده ششم : عاقبت آن سالک اندر پردهها	114
سؤال سالك وصول از پیر : راه بین گفتا که ای جان جهان	100
خاموش شدن سالك وصول از جواب : این بگفت و بعد از آن خاموش شد	99
رسیدن سالك با پردۀ هفتم : سالک ره کرده چون ره کرد و رفت	88
رسیدن سالك با پردۀ هفتم : سالک ره کرده چون ره کرد و رفت	132

ناحیه کاربری

ثبت نام در شعرپاک

کتابخانه

صور خیال در شعر فارسی

بیان و معانی

هنر مقدس

مکتب های ادبی

مشاهده تمام کتاب‌ها

سخن دل

این منم، شاعرِ یک نسلِ پَلاسیده و زرد
حاصلِ واکنشِ “تجربه” با عنصرِ درد

فاتحِ زخمیِ یک جنگِ اَسَفبار و کثیف
وارثِ جمجمه ی مانده ی از صحنِ نبرد

کودکی گمشده در کوچه ی امیالِ بعید
نوجوانی که پس از مرگِ “جوانی”، شده مرد

دلقکی ملعبه ی دستِ سیاست زدگان
مهره ای در وسطِ صفحه ی یک تخته ی نرد

خیره ام از پسِ یک پنجره بر جبرِ سفر
شاهدِ رفتنِ مغزی که شد از جامعه طرد

مثلِ دریا شده این محبسِ تنگِ خفقان
بسکه خون می چکد از دیده ی هر فرد به فرد

رد شد آب از سر و دیگر خفه شد فکرِ عقیم
روی اندیشه ام اینک نه غبار است و نه گَرد

نسلِ من سوخت ولی در دلِ خاکسترِ آن
آتشی هست که هرگز نشود ساکت و سرد

« حمید گیوه چیان »

تازه ترین نقدها

معصومه بیرانوند در درد دارد مست باشی بی می و…

سلام و سپاس مجدد

طارق خراسانی در درد دارد مست باشی بی می و…

سلام مجدد خیلی خوشحالم که هستی ، سلامتی و در کنار خانواده به فضل الهی

معصومه بیرانوند در درد دارد مست باشی بی می و…

سلام و عرض ادب این شعر شاید تاریخ سرودنش به ده سال قبل برمی گرده اولآ

طارق خراسانی در درد دارد مست باشی بی می و…

سلام رابعه دوم دختر شاعرم اولا : در تعجبم چرا تا به امروز این شعر را

مهدی محمدی در رویا

خواهش می کنم. متقابلا سپاس و تشکر فراوان دارم. تابنده باشید به مهر و قلمتان

مشاهده تمام نظرات و نقدها

آرشیو

ویدئو

فایل صوتی

کانال تلگرام