🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

لیست اشعار وصلت نامه
عنوان شعر خوانش نظرات
ابتدا : ابتدا کردم بنام کردگار 162 5
وصلت نامه از مقالات شیخ بهلول در رموز توحید : انبیا را داد سر ذوق عشق 121
آغاز کتاب : عاشقا یک دم در آور سر جان 112
حکمت حق سبحانه وتعالی عز اسمه در بیرون آوردن آدم را از بهشت برای رموز حقیقی : ای برادر حکمت حق گوش دار 122
الحکایت الرموز سئوال کردن مردی از حضرت شاه اولیا که در بهشت روز هست : بیامد پیش حیدر مرد دانا 160
الحکایت الوصال فی شرح البلال : بشنو این رمز از بلال با وفا 86
فی الوحدة و الکثرت : جهد کن کثرت نه بینی ای پسر 158
رجوع به قصه : آن حکیم پر خرد در آینه 107
الحکایت الرموز داستان حکیم و مرد احول : بود استاد حکیمی پاکباز 116
مطلب در بیان عقل و عشق : عقل اندر کارسازی جهان 112
مطلب در تنبیه و ترغیب سالک : ای دل آخر یک دمی بیدار شو 125
در وحدت : چون صفات او احد آمد مدام 135
شرحی از حکایت سلطان محمود با شیخ لقمان سرخسی : بود سلطانی ورا محمود نام 139
المقالة برهان المحققین شیخ لقمان قدس سره : شیخ لقمان از زمان بایزید 125
مطلب در صفت عشاق الهی : جملهٔ مردان زخود فانی شدند 104
الحکایات و الرموز و پرسیدن سالکی رمز عشق را از عارفی بهلول نام : بود در بغداد مردی با خبر 133
و منه فی المناجات : من ترا بینم ترا دانم ترا 122
مطلب در سؤال راه عشق و ترغیب سالک : این چنین رفتند مردان راه دین 122
المقالة سراج وهاج شیخ منصور حلاج قدس سره و شرح شهادت آن بزرگوار : بود منصور ای عجب شوریده حال 101
در مناجات کردن شیخ منصور قدس سره در زندان : گفت ای دانندهٔ کون ومکان 132
در غوغاکردن اهل بغداد بر شیخ منصور رحمةالله و پند دادن مشایخ او را : بار دیگر عالمان جمع آمدند 125
مطلب در اسرار توحید و رموز عشق : ای برادر غیر حق خود نیست کس 115
المکاتب و الرموز در رفتن سلطان محمود به سومنات و فتح کردن او : پادشاهی پاکباز و سر فراز 104
مقاله ارشاد کردن شیخ مریدان را : بعد لقمان شیخ محمد شد پدید 134
الحکایت و الرموز و شرح حال آن جوان که عزم کعبه کرد : بود برنائی بغایت ماهرو 121
ادامه : جملهٔ مردان ز خود فانی شدند 113
حکایت ملاقات کردن حضرت عیسی با یحیی علیه السلام : در خبر دیدم که یحیی دائماً 127
مطلب در بی‬نشانی : بی‌نشان شو یک دم از یاد و نشان 121
الحکایت المفاتیح القلوب : یک صحابه بود در عهد رسول 130
غزل در بیان مقام انس با حق تعالی : انس چون بادوست باشد باد و آتش هم توئی 91
رجوع به مطلب : هیبت حق جمله را یکسان کند 91
حکایت قطب الاولیاء سلطان بایزید قدس سره : سائلی بنشست پیش بایزید 129
حکایت درویش مسافر : بود درویشی مسافر ای غلام 159
در بیان منزل جمال وجلال حضرت احدیت عز اسمه : بعد از آن بینی جمالی با جلال 125
و له ایضاً : ای هشت بهشت یک نثار در تو 119
در ترغیب سالک در سلوک : جهد کن ای دوست تا واصل شوی 121
الحکایت الرموز و تتمه‌ای از حالات شیخ لقمان و آمدن شیخی از بخارا بدیدن او : شیخ لقمان بود در عین وصال 103
در مناجات شیخ بهلول و ختم کتاب : پادشاها ره نما این بنده را 118
فی الرباعیات در فنای عاشق : ای پاکی تو منزه از هر پاکی 128
و له ایضاً : در وصف تو عقل طبع دیوانه گرفت 137
وله ایضاً : هر دل که ز لطف تو نشان یابد باز 89
وله ایضاً : ای خلق دو کون ذکر گویندهٔ تو 130
وله ایضاً : ای آنکه چنانکه مصلحت میدانی 87
وله ایضاً : گیرم که به تو لطف الهی آمد 106
فی الموت : چون روی تو در هلاک خواهد آمد 92
وله ایضاً : ای آنکه ز کفر دین تو بیرون آری 83
وله ایضاً : کاری که ورای کفر و دین می‌دانم 106
وله ایضاً : از سر تو هر که با نشان خواهد بود 95
وله ایضاً : بی یاد تو دل چو سایه در خورشید است 101
فی الموت : از آتش دل چو دود برخواهی خواست 121
و له ایضاً : گر در کوهی مقیم و گر در دشتی 89
و له ایضاً : چون آفت بی‌قیاس داری در پی 89
و له ایضاً : بگشای نظر خلق پراکند نگر 96
فی الموت : زان پیش که در عین هلاکت فکنند 139
فی الموت : تا کی به نظارهٔ جهان خواهی زیست 106
و له ایضاً : گاهی به قبول خلق خواهی آویخت 94
و له ایضاً : هر رنگ که ممکن است آمیخته گیر 90
و له ایضاً : گیرم که جهان بکام دیدی و شدی 127
و له ایضاً : در حبس وجود از چه افتادم من 87
و له ایضاً : تا چند زمرگ غمناک شوی 107
و له ایضاً : ماتمزدگان عالم خاک هنوز 100
و له ایضاً : ره بس دور است توشه بردار و برو 113
و له ایضاً : قومی که بخواب مرگ سرباز نهند 115
و له ایضاً : خلقی که در این جهان پدیدار شدند 122
و له ایضاً : بس خون که دلم ز اول کار بریخت 97
و له ایضاً : چون رفت ز جسم جوهر روشن ما 101
و له ایضاً : لاله ز رخ چو ماه می‌بینم من 101
و له ایضاً : هر خاک که درجهان کسی فرسود است 87
و له ایضاً : هر کوزه که بیخود بدهن باز نهم 95
و له ایضاً : بر بستر خاک خفتگان می‌بینم 113
و له ایضاً : هر سبزه و گل که از زمین بیرون رست 87
و له ایضاً : ای اهل قبور خاک گشتید و غبار 82