🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۴۵۵ : خط شبرنگ کز او حسن بتان از خطرست

(ثبت: 172746)

خط شبرنگ کز او حسن بتان از خطرست

چشم عیار ترا پرده گلیم دگرست

نیست از آب گهر بر جگر تشنه لبان

از لب لعل تو داغی که مرا بر جگرست

ناامیدی است به پیغام لباسی خرسند

ور نه از یوسف ما باد صبا بیخبرست

دولتی را که بود بال هما باعث آن

پیش ارباب بصیرت به جناح سفرست

چه خیال است ز ما خاطر خاری شکند؟

پای پر آبله سوختگان دیده ورست

زنگ افسوس بود قسمتش از نقش و نگار

هر که چون آینه و آب، پریشان نظرست

دیده حسرت غواص نفس باخته ای است

هر حبابی که درین قلزم خون جلوه گرست

طالع شبنم بی شرم بلند افتاده است

ورنه از دامن گل دامن ما پاکترست

در شکرزار قناعت نبود تلخی عیش

دیده مور درین بادیه تنگ شکرست

شکوه از سنگ ندارد گهر ما صائب

هر شکستی که به گوهر رسد از هم گهرست

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا