🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۵۸۲ : می حرام است در آن بزم که هشیاری هست

(ثبت: 172873)

می حرام است در آن بزم که هشیاری هست

خواب تلخ است در آن خانه که بیماری هست

با پریشان نظری بس که بدم، می شکنم

هر کجا آینه ای بر سر بازاری هست

می توان با گل خورشید نظر بازی کرد

همچو شبنم اگرت دیده بیداری هست

خضر بر گرد سر درد طلب می گردد

کعبه فرش است در آن سینه که آزاری هست

صبح آدینه و طفلان همه یک جا جمعند

بر جنون می زنم امروز که بازاری هست

بخت زنگار چرا سبز نباشد صائب؟

روز و شب در بغلش آینه رخساری هست

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا