🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۱۲ : در شکایت ریختی دندان نعمت خواره را

(ثبت: 171503)

در شکایت ریختی دندان نعمت خواره را

کهنه کردی در ورق گردانی این سی پاره را

جوهر دل شد عیان از گرم و سرد روزگار

آب و آتش ذوالفقاری کرد این انگاره را

اهل دل را گفتگوی عشق آب زندگی است

نیست نقلی به ز اخگر مرغ آتشخواره را

دل نهاد درد تا بودم، فراغت داشتم

چاره جویی کرد سرگردان من بیچاره را

من که در صحرای خودکامی سراسر می روم

چون توانم جمع کردن این دل صد پاره را؟

عشرت روی زمین بسته است در آرام دل

خواب طفلان لنگر تمکین بود گهواره را

گر دل خود زنده خواهی خاکساری پیشه کن

به ز خاکستر لباسی نیست آتشپاره را

گوشه چشمی اگر صائب به حال من کنند

سرمه می سازم ز برق تیشه سنگ خاره را

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا