🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۴۱۲ : بس که در زلف تو دلهای اسیران آب شد

(ثبت: 173703)

بس که در زلف تو دلهای اسیران آب شد

حلقه های زلف یکسر حلقه گرداب شد

روی او در دور خط دلخوش کن احباب شد

راه خود را پاک سازد خون چو مشک ناب شد

من چه خاشاکم، که در بحر فلک ماه تمام

ز اشتیاق ماهی سیمین او قلاب شد

بر لطیفان صحبت گوهر گرانی می کند

گوش گل را شبنم روشن گهر سیماب شد

از بزرگان روی دل با خاکساران خوشنماست

بحر با آن منزلت روشنگر سیلاب شد

صبح پیری کرد خواب غفلت ما را گران

بادبان بر کشتی ما پرده های خواب شد

از توکل هر که پشت خویش بر دیوار داد

بی سخن خاک مراد خلق چون محراب شد

در همین جا سر برآورد از گریبان بهشت

هر که را زخمی از آن شمشیر فتح الباب شد

شانه از موج طراوت کشتی دریایی است

بس که در زلف تو دلهای اسیران آب شد

هیچ کس را دل به من از دوستان صائب نسوخت

گرچه عمرم صرف در دلسوزی احباب شد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا