🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۷۰ : از غبار کاروان چون چشم برداریم ما؟

(ثبت: 171561)

از غبار کاروان چون چشم برداریم ما؟

چون مه کنعان عزیزی در سفر داریم ما

تا غبار خط او را در نظر داریم ما

منت روی زمین بر چشم تر داریم ما

فکر ما هر روز گردد یک سر و گردن بلند

تا نهال قد او را در نظر داریم ما

خار دامن می شود رنگ سبک پرواز را

چون ازان مژگان گیرا چشم برداریم ما؟

لاله زاری می شود عالم، اگر بیرون دهیم

داغهایی کز تو پنهان در جگر داریم ما

می کند ما را ز روی تلخ دریا بی نیاز

قطره آبی که در دل چون گهر داریم ما

نیست جود ساقی تردست، موقوف سؤال

چون سبو دست طلب در زیر سر داریم ما

همت ما می زند پر در فضای لامکان

بیضه افلاک را در زیر پر داریم ما

عالم آسوده را دریای پرشورش کند

از دل بی تاب خود گر دست برداریم ما

بر لب خاموش ما انگشت گستاخی مزن

تیغ ها پوشیده در زیر سپر داریم ما

موج دریا گر چه تردست است در حل حباب

در گشاد عقده ها دست دگر داریم ما

نیست آسان ترک می صائب خمارآلود را

از لب میگون او چون چشم برداریم ما؟

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا