🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۷۴۸ : ذوق حیرانی به داد چشم خونپالا رسید

(ثبت: 174039)

ذوق حیرانی به داد چشم خونپالا رسید

سینه خم امن شد از جوش، تا صهبا رسید

رفته بود از رفتن گل شورش ما کم شود

نوبهار خط به فریاد جنون ما رسید

از ملامت شد جنون نارسای ما تمام

شد می پرزور هر سنگی به این مینا رسید

صحبت ما دردمندان کیمیای صحت است

مایه درمان شود هرکس به درد ما رسید

گوی شهرت می توان بردن ز میدان بی طرف

مفت زد مجنون که پیش از ما به این صحرا رسید

گرچه شبنم بود از افتادگان این چمن

از سحرخیزی به خورشید جهان پیما رسید

بیکسان صائب نمی باشند بی فریادرس

کوه قاف آخر به داد وحشت عنقا رسید

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا