🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۰۲۷ : کدامین روز بر حالم دل خارا نمی سوزد؟

(ثبت: 174318)

کدامین روز بر حالم دل خارا نمی سوزد؟

ز اشک آتشینم دامن صحرا نمی سوزد

کدامین روز اشک من به دریا روی می آرد؟

که همچون شمع، ماهی در دل دریا نمی سوزد

بود دلسردیی لازم کمال عشقبازی را

که عاشق تا به کام دل نسوزد وا نمی سوزد

من گریان سراپا سوختم از داغ تنهایی

که می گوید در آتش چوب تر تنها نمی سوزد؟

اگر نه آتش سوزنده دست آموز می گردد

چرا دست کسی از ساغر صهبا نمی سوزد؟

نمی گردد به گردش فیض چون پروانه هر ساعت

کسی چون شمع تا در پرده شبها نمی سوزد

درین بستانسرا سرو سرافرازی نمی یابم

که همچون شمع سبز از رشک آن بالا نمی سوزد

اگر نه آشتی داده است ساقی جنگجویان را

چرا از آتش می پنبه مینا نمی سوزد؟

دلیل صافی عشق است خاموشی و حیرانی

که در روغن نمک تا هست بی غوغا نمی سوزد

زخورشید قیامت مشرب عاشق چه غم دارد؟

که داغ لاله هرگز سینه صحرا نمی سوزد

چه پروا دارد از دمسردی اغیار داغ ما؟

گل خورشید عالمتاب از سر ما نمی سوزد

نهال طور در آب و عرق غرق است از خجلت

زرشک کلک صائب نیشکر تنها نمی سوزد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا