🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۱۵۶ : چه شد گر خصم بداختر بهای من نمی داند؟

(ثبت: 174447)

چه شد گر خصم بداختر بهای من نمی داند؟

کمال عیسوی را دیده سوزن نمی داند

مگو واعظ حدیث دوزخ و جنت به اهل دل

که سرگرم محبت گلشن از گلخن نمی داند

تو بی پروا زبان خلق را کوتاه کن از خود

وگرنه آه مظلومان ره روزن نمی داند

زکافر نعمتی دل شکوه از داغ و جنون دارد

که بلبل قدر گل تا هست در گلشن نمی داند

دل بیدار را خواب اجل بیدارتر سازد

چراغ ما زدامان کفن مردن نمی داند

مشو از قتل ما ایمن که چون فرهاد خون ما

نخواباند به خون تا خصم را، خفتن نمی داند

سرآدم گشته ام چون سرمه در علم نظر بازی

زبان چشم خوبان را کسی چون من نمی داند

توان کردن به ابرام از نکویان کام دل حاصل

دم این تیغ بی زنهار، برگشتن نمی داند

نداری رحم اگر بر غیر، برخود رحم کن صائب

که آتش گرم چون شد دوست از دشمن نمی داند

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا