🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۳۹۹ : اشک گرمم جگر وادی محشر سوزد

(ثبت: 174690)

اشک گرمم جگر وادی محشر سوزد

داغ تبخال به کنج لب کوثر سوزد

آستین دست ندارد به چراغ گل داغ

این چراغی است که تا دامن محشر سوزد

آتش عشق ز خاکستر هندست بلند

زن درین شعله ستان بر سر شوهر سوزد

از می این چهره که امروز تو افروخته ای

گر کنی باد زن از بال سمندر، سوزد

از کلاه نمدی دود کند اخگر عشق

این نه عودی است که در مجمر افسر سوزد

به که سر بر سر بالین سلامت بنهم

چند از پهلوی من سینه بستر سوزد؟

از چه برده است نواهای ملال انگیزت؟

که بر افغان تو صائب دل کافر سوزد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا