🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۶۲۸ : کلکم از سیر بدخشان سخن می آید

(ثبت: 174919)

کلکم از سیر بدخشان سخن می آید

سرخ رو از سر میدان سخن می آید

شور غیرت به نمکدان مسیح افکندن

از شکر خنده پنهان سخن می آید

تیر از جوشن الماس ترازو کردن

از کمین جنبش مژگان سخن می آید

سبزی بخت به طاوس دهد راه آورد

طوطیی کز شکرستان سخن می آید

جوی شیری که سفیدست ازو روی بهشت

از سیه چشمه پستان سخن می آید

همه جا دست بدستش به سر کلک برند

هر متاعی که ز یونان سخن می آید

هر نسیمی که گشاید گره از کار دلی

می توان یافت ز بستان سخن می آید

باطن اهل سخن تیغ به کف استاده است

تا که گستاخ به میدان سخن می آید؟

چه شکنها که ز سرپنجه ارباب سخن

به سر زلف پریشان سخن می آید

صبر کن بر ستم چرخ دو روزی صائب

نوبت قافیه سنجان سخن می آید

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا