🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۴۵۷۸ : تخم مهری گر به دلها می فشاند روزگار

(ثبت: 175870)

تخم مهری گر به دلها می فشاند روزگار

دانه از بهر درودن می دماند روزگار

برد چون خورشید هرکس رابه اوج اعتبار

بر زمین چون سایه آخر می کشاند روزگار

از سگ دیوانه نتوان آشنایی چشم داشت

زخم دندانی به هرکس می رساند روزگار

تا دل مغرور من جایی نمی گیرد قرار

گر به سهو از چهره ام گردن فشاند روزگار

از تو باشد گر همه روی زمین، از خودمدان

کانچه داد امروز، فردا می ستاند روزگار

می کند استاده دار عبرتی هم بردرش

هر که رابر کرسی زر می نشاند روزگار

با کمال بی حیایی، همچو شرم آلودگان

می دهد رنگی و رنگی می ستاند روزگار

دستگیری می کند بهر فکندن خلق را

نخل از بهر بریدن می نشاند روزگار

صائب لب تشنه راعمری است چون موج سراب

بر امید آب هر سو می دواند روزگار

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا