🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۴۷ : تابه فکر خود فتادم، روزگار از دست رفت

(ثبت: 169616)

تابه فکر خود فتادم، روزگار از دست رفت

تا شدم از کار واقف، وقت کار از دست رفت

تا کمر بستم، غبار از کاروان بر جا نبود

از کمین تا سر برآوردم، شکار از دست رفت

داغ‌های ناامیدی یادگار از خود گذاشت

خردهٔ عمرم که چون نقد شرار از دست رفت

تا نفس را راست کردم، ریخت اوراق حواس

دست تا بر دست سودم، نوبهار از دست رفت

پی به عیب خود نبردم تا بصیرت داشتم

خویش را نشناختم، آیینه‌دار از دست رفت

عشق را گفتم به دست آرم عنان اختیار

تا عنان آمد به دستم، اختیار از دست رفت

عمر باقی مانده را صائب به غفلت مگذران

تا به کی گویی که روز و روزگار از دست رفت؟

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا