🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۱۴۰ : این سرشک آتشین کز دیده می بارد چراغ

(ثبت: 176432)

این سرشک آتشین کز دیده می بارد چراغ

تخم مهری در دل پروانه می کارد چراغ

گریه ظاهر ندارد جنگ با سنگین دلی

می کشد پروانه را و اشک می بارد چراغ

جامه فانوس شد خاکستری از برق آه

همچنان از سرکشی سر در هوا دارد چراغ

شور بیداری همین دردیده پروانه نیست

تاسحر کوکب ز اشک خویش بشمارد چراغ

می کند یک جلوه پیش تشنگان آب و سراب

پرتو مهتاب راپروانه پندارد چراغ

چون نسیم صبح دارد دشمنی درچاشنی

فرصتی کو تا سر پروانه را خارد چراغ

شعله ادراک را لازم بود بخت سیاه

زیر پای خویش را روشن نمی دارد چراغ

می کند کان بدخشان رابه برگ لاله یاد

برسر خاک شهیدان هرکه می آرد چراغ

می کشد پیوسته آه واشک می بارد مدام

از مآل کار خود صائب خبر دارد چراغ

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا