🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۴۵۶ : عشق را در بند جسم از پیچ و تاب افکنده ایم

(ثبت: 176748)

عشق را در بند جسم از پیچ و تاب افکنده ایم

خضر را در دام از موج سراب افکنده ایم

با سیه مستان غفلت تازه رو برمی خوریم

پیش پای سایه فرش آفتاب افکنده ایم

دوربینان بر فراز کوه بیدارند و ما

در ره سیل حوادث رخت خواب افکنده ایم

چون سمندر غوطه در دریای آتش خورده ایم

تا ز روی آتشین او نقاب افکنده ایم

با خیال روی او تا آشنا گردیده ایم

پرده بیگانگی بر روی خواب افکنده ایم

زان رخ گلگون به خون دل قناعت کرده ایم

مهر گل از دوربینی بر گلاب افکنده ایم

زاهدان خشک می ترسند از برق فنا

ما بر این آتش ز تردستی کباب افکنده ایم

در چنین بحری که موجش می رباید کوه را

کشتی بی لنگر خود چون حباب افکنده ایم

می شود آسان ز همت مشکل عالم، که ما

بارها گنجشک خود را بر عقاب افکنده ایم

همچو چشم دلبران صائب مدار خویش را

از سیه مستی به بیداری و خواب افکنده ایم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا