🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۶۱۷ : در مصافی که من از آه علم وا کردم

(ثبت: 176909)

در مصافی که من از آه علم وا کردم

کوه اگر بود طرف، بادیه پیما کردم

توشه آخرت من ز خرابات وجود

مشت خاکی است که در کاسه دنیا کردم

گوهری نیست که درد امن این صحرانیست

من قناعت به همین آبله پا کردم

سفری را که توان گفت به دل بار نبود

سفر بیخودیی بود که تنها کردم

کمر ساحل مقصود به دستم آمد

تا درین قلزم خونخوار کمر وا کردم

حیف ازین عمر گرانمایه که از بیخبری

صرف طول امل و عرض تمنا کردم

پاس اندوه بدارید که من همچو شرر

عمر خود در سر یک خنده بیجا کردم

چون معنبر نشود بزم دو عالم صائب؟

زین گرهها که من از زلف سخن وا کردم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا