🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۱۲۱ : عشقبازی بود دایم در جهان آیین من

(ثبت: 177413)

عشقبازی بود دایم در جهان آیین من

چون سمندر بود از آتش بستر و بالین من

می شود در بستر تفسیده من گل گلاب

می گدازد شمع را سرگرمی بالین من

فارغ از فکر مکافاتم که خصم کینه جو

زنده زیر خاک باشد از غبار کین من

خواب این دلمردگان از مرگ سنگین تر بود

ورنه خون مرده گردد زنده از تلقین من

بر دل پر شور من دست نوازش بیهده است

پنجه مرجان چو دریا کی دهد تسکین من؟

نیست یک دل کز ملال خاطرم دلگیر نیست

باغ را در بسته دارد غنچه غمگین من

تلخکامی نیست چون من در میان خستگان

زهر چشم یار باشد شربت شیرین من

صائب از غیرت شود خون مشک در ناف غزال

هر کجا در جلوه آید خامه مشکین من

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا