🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۳۵۲ : رحیم شد دل دشمن ز ناتوانی من

(ثبت: 177644)

رحیم شد دل دشمن ز ناتوانی من

حصار آهن من گشت شیشه جانی من

ز خار سبز به رهرو نمی رسد آسیب

ز کامرانی خصم است کامرانی من

نیارمید چو موج سراب نیم نفس

درین قلمرو وحشت سبک عنانی من

به هیچ تشنه جگر روی تلخ ننمودم

همیشه بود سبیل آب زندگانی من

به حسن عاقبت خود امیدها دارم

که صرف پیر مغان گشت نوجوانی من

که را فتاد به رویم نظر ز سنگدلان؟

که خونچکان نشد از چهره خزانی من

رسید بر لب بام زوال خورشیدم

نکرده راست نفس صبح شادمانی من

مرا شکایتی از آستین فشانان نیست

چو شمع سوخت مرا آتشین زبانی من

منم چو شبنم گل آبروی گلزارش

نمی شود نکند حسن دیده بانی من

مخور چو غنچه مرا بر دل ای چمن پیرا

که رنگ گل پرد از بال و پر فشانی من

دل شکفته نماند درین جهان صائب

اگر ز پرده برآید غم نهانی من

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا