🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۴۶۰ : می خورد خون فراغت تشنه آزار تو

(ثبت: 177752)

می خورد خون فراغت تشنه آزار تو

دست از دست مسیحا می کشد بیمار تو

نیم جانی داشتم نزدیک لب آورده ام

بر سر حرف است اگر شیرینی گفتار تو

بر سر اقبال با هم گفتگوها کرده اند

سایه بال هما با طره دستار تو

سرو می ترسم که بال قمریان را بشکند

سخت می پیچد به خود از غیرت رفتار تو

صائب این طرز سخن را از کجا آورده ای؟

خنده بر گل می زند رنگینی اشعار تو

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا