🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۹۵۷ : حیف است درین فصل دماغی نرسانی

(ثبت: 178249)

حیف است درین فصل دماغی نرسانی

چشمی ز گل و لاله چو شبنم نچرانی

آن روز ترا نخل برومند توان گفت

کز هر که خوری سنگ، عوض میوه فشانی

این بادیه از کاهلی توست پر از خار

از خار شود ساده اگر گرم برانی

لوح دلت از نقش جهان ساده نگردد

تا درسی ازان صفحه رخسار نخوانی

از دور نیفتد قدح بزم مکافات

زهری که چشیدن نتوانی نچشانی

گر خسته دلان را به شکر دست نگیری

شرط است که چون نی به نوایی برسانی

غم نیست غباری که ازان دست توان شست

از روی گهر گرد یتیمی چه فشانی؟

پیش و پس اوراق خزان نیم نفس نیست

خوشدل چه به عمر خود و مرگ دگرانی؟

صائب دل و جان از پی دلدار روان است

هشدار کز این قافله دنبال نمانی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا