🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۷ : ای ز فروغ رخت تافته صد آفتاب

(ثبت: 179624)

ای ز فروغ رخت تافته صد آفتاب

تافته‌ام از غمت، روی ز من بر متاب

زنده به بوی توام، بوی ز من وامگیر

تشنهٔ روی توام، باز مدار از من آب

از رخ سیراب خود بر جگرم آب زن

کز تپش تشنگی شد جگر من سراب

تافته اندر دلم پرتو مهر رخت

می‌کنم از آب چشم خانهٔ دل را خراب

روز ار آید به شب بی رخ تو چه عجب؟

روز چگونه بود چون نبود آفتاب؟

چون به سر کوی تو نیست تنم را مقام

چون به بر لطف تو نیست دلم را مآب

فخر عراقی به توست، عار چه داری ازو؟

نیک و بد و هرچه هست، هست بتوش انتساب

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا