🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۹۴۷ : رفت تا مجنون ز دشت عشق مردی برنخاست

(ثبت: 172238)

رفت تا مجنون ز دشت عشق مردی برنخاست

مرد چبود، می توانم گفت گردی برنخاست

زان مسلم شد به گردون دعوی مردانگی

کز زمین سفله پرور، هم نبردی برنخاست

درد تنهایی غبارم را بیابانگرد ساخت

بهر تسکین دل من اهل دردی برنخاست

عشق تردست ترا نازم که در هر جلوه ای

کرد ویران یک جهان دل را و گردی برنخاست

ابر پیری گشت بر بام و درت کافور بار

وز دل سنگ تو صائب آه سردی برنخاست

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا