شمارهٔ ۱ : زشت رو چون سازد از خود دور خوی زشت را؟ |
77 |
|
شمارهٔ ۲ : چرخ می داند عیار آه پرتائثیر را |
72 |
|
شمارهٔ ۳ : چشم صیاد تو ترسانده است چشم ناز را |
101 |
|
شمارهٔ ۴ : چون دریغ از دیده داری حسن ذات خویش را |
69 |
|
شمارهٔ ۵ : از دست کار رفته بود پیش، کار ما |
73 |
|
شمارهٔ ۶ : گردون سنگدل نبود مرد جنگ ما |
85 |
|
شمارهٔ ۷ : زد غوطه بس که در تن خاکی روان ما |
56 |
|
شمارهٔ ۸ : تا چند نهد روی به رو آن کف پا را؟ |
78 |
|
شمارهٔ ۹ : بگذار شود زیر و زبر جسم گران را |
72 |
|
شمارهٔ ۱۰ : بیدار کند بانگ نی افسرده دلان را |
85 |
|
شمارهٔ ۱۱ : کلید فتح بود از دل شکسته گدا را |
67 |
|
شمارهٔ ۱۲ : قرار نیست دمی چون شرار، خرده جان را |
77 |
|
شمارهٔ ۱۳ : زهی ز روزن داغ تو روشنایی دلها |
78 |
|
شمارهٔ ۱۴ : نیست پروای کدورت دل بی کینه ما را |
73 |
|
شمارهٔ ۱۵ : گریه مستانه بی می می کند ما را خراب |
63 |
|
شمارهٔ ۱۶ : از ترحم حسن جولان می نماید در نقاب |
85 |
|
شمارهٔ ۱۷ : می شود در دور خط عاشق ز جانان کامیاب |
76 |
|
شمارهٔ ۱۸ : عمر را پاس نفس باز ندارد ز شتاب |
71 |
|
شمارهٔ ۱۹ : چه خیال است کند مست ترا باده ناب |
53 |
|
شمارهٔ ۲۰ : روز در جام می آویز که در شب می ناب |
64 |
|
شمارهٔ ۲۱ : چو ساخت قد ترا حلقه عمر پا به رکاب |
95 |
|
شمارهٔ ۲۲ : یکی دو شد ز اجل ماتم روان غریب |
70 |
|
شمارهٔ ۲۳ : زردرویی می کشد مهر از ترنج غبغبت |
111 |
|
شمارهٔ ۲۴ : عمر چون از چل گذشت از وی وفاجستن خطاست |
92 |
|
شمارهٔ ۲۵ : حاصل ما از نظربازی نگاه حسرت است |
75 |
|
شمارهٔ ۲۶ : لعل جان بخش ترا خط دورباش آفت است |
67 |
|
شمارهٔ ۲۷ : قسمت روشندلان از زندگانی کلفت است |
85 |
|
شمارهٔ ۲۸ : در کهنسالی ز نسیان شکوه کفر نعمت است |
57 |
|
شمارهٔ ۲۹ : بی دماغان را نرنجاندن به صحبت منت است |
108 |
|
شمارهٔ ۳۰ : شیوه چشم کبود از چشم ها دلکشترست |
74 |
|
شمارهٔ ۳۱ : باده لعلی ز لعل و شیشه از کان خوشترست |
63 |
|
شمارهٔ ۳۲ : راحت مرگ فقیران ز اغنیا افزونترست |
77 |
|
شمارهٔ ۳۳ : نیست شاه آن کس که او را تاج گوهر بر سرست |
128 |
|
شمارهٔ ۳۴ : صندل بی مغز عالم گرده دردسرست |
88 |
|
شمارهٔ ۳۵ : آنچه ما را از شراب زندگی در ساغرست |
78 |
|
شمارهٔ ۳۶ : می شوم گل، در گریبان خار می افتد مرا |
104 |
|
شمارهٔ ۳۷ : بحر نتواند غبار غم ز دل شستن مرا |
94 |
|
شمارهٔ ۳۸ : می گشاید ذکر بر رویت در الله را |
70 |
|
شمارهٔ ۳۹ : خط مشکین خواست عذر آن عذار ساده را |
64 |
|
شمارهٔ ۴۰ : نیست سوی حق به جز تسلیم راهی بنده را |
90 |
|
شمارهٔ ۴۱ : نیست پروای علایق طبع وحشت دیده را |
78 |
|
شمارهٔ ۴۲ : عشق می پاشد ز یکدیگر دل غم پیشه را |
99 |
|
شمارهٔ ۴۳ : حسن عالمسوز دارد بی قرار اندیشه را |
66 |
|
شمارهٔ ۴۴ : زلف طرار تو می بندد زبان شانه را |
60 |
|
شمارهٔ ۴۵ : بی سرانجامی صفا بخشد دل دیوانه را |
76 |
|
شمارهٔ ۴۶ : نیل چشم زخم باشد زنگ کلفت سینه را |
62 |
|
شمارهٔ ۴۷ : شوخی راز محبت می شکافد سینه را |
91 |
|
شمارهٔ ۴۸ : بیخودی فرش است در چشم و دل بی تاب ما |
59 |
|
شمارهٔ ۴۹ : می کند در پرده شب جلوه دایم روز ما |
70 |
|
شمارهٔ ۵۰ : از گرانخوابی چو چشم دام آزادیم ما |
76 |
|
شمارهٔ ۵۱ : بر زبان حرف طلب هرگز نمی آریم ما |
74 |
|
شمارهٔ ۵۲ : دور شو ای آستین از دیده گریان ما |
96 |
|
شمارهٔ ۵۳ : به همواری توان بردن سبق از همرهان اینجا |
96 |
|
شمارهٔ ۵۴ : به احسان همتم می کرد قارون اهل دنیا را |
60 |
|
شمارهٔ ۵۵ : تمنای تو دارد در کشاکش آسمان ها را |
93 |
|
شمارهٔ ۵۶ : ز بدگویان امان خواهی، ز غیبت پاک کن لب را |
115 |
|
شمارهٔ ۵۷ : ز خط اندیشه نبود چهره آن سرو قامت را |
80 |
|
شمارهٔ ۵۸ : کجا اندیشه عقباست عقل ذوفنونت را؟ |
89 |
|
شمارهٔ ۵۹ : کند هر جا پریشان باد زلف مشکبارش را |
59 |
|
شمارهٔ ۶۰ : توجه نیست با دلهای سنگین عشق سرکش را |
76 |
|
شمارهٔ ۶۱ : به گلشن چون روی، بنما به گل چاک گریبان را |
72 |
|
شمارهٔ ۶۲ : نلرزد چون دل از دهشت چو برگ بیدپیران را؟ |
72 |
|
شمارهٔ ۶۳ : به آسانی شود دلها مسخر گوشه گیران را |
66 |
|
شمارهٔ ۶۴ : کشید آن سنگدل از دست من زلف پریشان را |
62 |
|
شمارهٔ ۶۵ : ز نقصان گهر باشد گران خیزی بزرگان را |
66 |
|
شمارهٔ ۶۶ : نشاط ظاهر از دل کی برد غم های پنهان را؟ |
105 |
|
شمارهٔ ۶۷ : عدالت عمر جاویدان دهد فرمانروایان را |
83 |
|
شمارهٔ ۶۸ : مصیبت می کند بر دل گوارا زهر مردن را |
89 |
|
شمارهٔ ۶۹ : بلایی نیست چون دل واپسی جانهای روشن را |
73 |
|
شمارهٔ ۷۰ : نمی گردد حجاب از دورگردی لفظ مضمون را |
63 |
|
شمارهٔ ۷۱ : چه حاصل کز غزالان بزم رنگین است مجنون را؟ |
74 |
|
شمارهٔ ۷۲ : به خاموشی سرآور روزگار زندگانی را |
65 |
|
شمارهٔ ۷۳ : نمی آیی به بیداری چو در آغوش من شبها |
85 |
|
شمارهٔ ۷۴ : به چشم مردم آگاه، این فرسوده قالبها |
57 |
|
شمارهٔ ۷۵ : بخیل دوربین زان می کند وحشت ز صحبت ها |
89 |
|
شمارهٔ ۷۶ : شود زیر و زبر مجموعه خاطر ز محفل ها |
87 |
|
شمارهٔ ۷۷ : ز لعلش پر می گلرنگ شد پیمانه دلها |
65 |
|
شمارهٔ ۷۸ : به چشم عاقبت بین هر که خود را دید در دنیا |
80 |
|
شمارهٔ ۷۹ : (سر تسلیم خرد بر خط جام است اینجا |
68 |
|
شمارهٔ ۸۰ : (هر که خاموش شد از اهل بیان است اینجا |
68 |
|
شمارهٔ ۸۱ : جز یتیمی چه بر این داشت در گوش ترا |
80 |
|
شمارهٔ ۸۲ : این نه خط است سیه کرده بناگوش ترا |
80 |
|
شمارهٔ ۸۳ : زاهد خشک بود دشمن جان میکش را |
55 |
|
شمارهٔ ۸۴ : پند ارباب خرد پنبه گوش است مرا |
110 |
|
شمارهٔ ۸۵ : چون سویداست نهان در دل شب کوکب ما |
73 |
|
شمارهٔ ۸۶ : می تپد در جگر خاک همان طینت ما |
65 |
|
شمارهٔ ۸۷ : چرخ خونخوار دلیرست به خونریزی ما |
104 |
|
شمارهٔ ۸۸ : چه نسبت است به یوسف رخ نکوی ترا؟ |
100 |
|
شمارهٔ ۸۹ : مسنج با دل شب فیض صبح انور را |
75 |
|
شمارهٔ ۹۰ : چه آتش است به جان این دل مشوش را؟ |
85 |
|
شمارهٔ ۹۱ : حذر ز ناخن الماس نیست داغ مرا |
64 |
|
شمارهٔ ۹۲ : فراغبال محال است راست کیشان را |
69 |
|
شمارهٔ ۹۳ : رخسار آتشین نپذیرد نقاب را |
91 |
|
شمارهٔ ۹۴ : گردد دو نیم، دل ز گلستان ملول را |
66 |
|
شمارهٔ ۹۵ : خال تو سوخت جان من غم سرشته را |
96 |
|
شمارهٔ ۹۶ : زخم زبان به جوش نیارد فسرده را |
61 |
|
شمارهٔ ۹۷ : کم کم کن آشنا به لب زخم دشنه را |
87 |
|
شمارهٔ ۹۸ : عقل شرع باطن است و شرع عقل ظاهرست |
73 |
|
شمارهٔ ۹۹ : داغدار عشق را نور و صفای دیگرست |
71 |
|
شمارهٔ ۱۰۰ : جای برگ گل به بستر اشک رنگینم بس است |
74 |
|
شمارهٔ ۱۰۱ : عیب مردم بر هنر تا چند بگزینی، بس است |
63 |
|
شمارهٔ ۱۰۲ : نغمه های جانفزا در پرده نی مدغم است؟ |
86 |
|
شمارهٔ ۱۰۳ : شانه با صد دست از بست و گشادش درهم است |
69 |
|
شمارهٔ ۱۰۴ : بی خبر از غفلت خویش است تا جان در تن است |
62 |
|
شمارهٔ ۱۰۵ : عمر را بر باد دادن تن به صحبت دادن است |
103 |
|
شمارهٔ ۱۰۶ : آتشین رویی که داغ ما گلی از باغ اوست |
85 |
|
شمارهٔ ۱۰۷ : حاصل دنیا و بال جان فارغبال توست |
87 |
|
شمارهٔ ۱۰۸ : کاکل او دام در راه صبا انداخته است |
56 |
|
شمارهٔ ۱۰۹ : یوسف از بی مهری اخوان به چاه افتاده است |
90 |
|
شمارهٔ ۱۱۰ : تا دل از دستم شراب ارغوانی برده است |
79 |
|
شمارهٔ ۱۱۱ : کی نسیم صبحدم با غنچه گل کرده است |
83 |
|
شمارهٔ ۱۱۲ : بس که بر آن پیکر سیمین قبا چسبیده است |
75 |
|
شمارهٔ ۱۱۳ : تا دل بی تاب من گرم طلب گردیده است |
69 |
|
شمارهٔ ۱۱۴ : هر که با بی نسبتان گردد طرف، دیوانه است |
171 |
|
شمارهٔ ۱۱۵ : بی حیا گر غوطه در گوهر زند بی مایه است |
65 |
|
شمارهٔ ۱۱۶ : آب حیوان با لب لعل تو خون مرده ای است |
73 |
|
شمارهٔ ۱۱۷ : نغمه شیرین در مذاقم بی شراب تلخ نیست |
116 |
|
شمارهٔ ۱۱۸ : دل به صحبت ذوق خلوت دیده را در بند نیست |
64 |
|
شمارهٔ ۱۱۹ : جز حریم دل کز آب و گل در او آثار نیست |
92 |
|
شمارهٔ ۱۲۰ : گوش ناقص طینتان را پرده انصاف نیست |
84 |
|
شمارهٔ ۱۲۱ : در چمن چون باغدار لاله گون خود گذشت |
76 |
|
شمارهٔ ۱۲۲ : بعد سالی در گلستان جلوه ای گل کرد و رفت |
60 |
|
شمارهٔ ۱۲۳ : از دعا در صبح کام دل توان آسان گرفت |
49 |
|
شمارهٔ ۱۲۴ : خبرها می دهد از می پرستی رنگ غمازت |
49 |
|
شمارهٔ ۱۲۵ : مرا در چاه چون یوسف وطن از مکر اخوان است |
92 |
|
شمارهٔ ۱۲۶ : غرض از خوردن می مستی بالادست است |
84 |
|
شمارهٔ ۱۲۷ : ناله نی حدی قافله ارواح است |
97 |
|
شمارهٔ ۱۲۸ : پیر را قامت خم سوی عدم راهبرست |
67 |
|
شمارهٔ ۱۲۹ : (در خموشی لب من چهره گشای رازست |
66 |
|
شمارهٔ ۱۳۰ : چشم مینا ز سیه بختی ما خونریزست |
72 |
|
شمارهٔ ۱۳۱ : بس که با سنگ ز سختی دل من یکرنگ است |
52 |
|
شمارهٔ ۱۳۲ : هر سر موی تو در کاوش دل مژگان است |
90 |
|
شمارهٔ ۱۳۳ : تا ز می چهره گلرنگ تو افروخته است |
61 |
|
شمارهٔ ۱۳۴ : تا چمن را قد و رخسار تو آراسته است |
77 |
|
شمارهٔ ۱۳۵ : رگ جان من و آن زلف به هم پیوسته است |
68 |
|
شمارهٔ ۱۳۶ : دل دگربار در آن زلف دو تا افتاده است |
77 |
|
شمارهٔ ۱۳۷ : از رگ ابر هوا دسته سنبل شده است |
80 |
|
شمارهٔ ۱۳۸ : باز سرمشق جنونم خط نازک رقمی است |
66 |
|
شمارهٔ ۱۳۹ : هر چه جز حیرت دیدار بود نادانی است |
86 |
|
شمارهٔ ۱۴۰ : گر چه رخسار ترا آب طراوت کم نیست |
80 |
|
شمارهٔ ۱۴۱ : عشق را چشم به سامان تن آسانی نیست |
64 |
|
شمارهٔ ۱۴۲ : از سرانجام عمارت خوشی از دلها رفت |
96 |
|
شمارهٔ ۱۴۳ : به گریه جوهر بینش ز دیده ما ریخت |
81 |
|
شمارهٔ ۱۴۴ : چه غم اگر تهی از باده جام و شیشه ماست؟ |
91 |
|
شمارهٔ ۱۴۵ : چنان که مهر خموشی سپند آفتهاست |
81 |
|
شمارهٔ ۱۴۶ : دلم ربوده خط شکسته بسته اوست |
70 |
|
شمارهٔ ۱۴۷ : چه سود ازین که کتبخانه جهان از توست؟ |
83 |
|
شمارهٔ ۱۴۸ : دلیل راه توکل امید کوتاه است |
69 |
|
شمارهٔ ۱۴۹ : خموش هر که شد از قیل و قال وارسته است |
799 |
|
شمارهٔ ۱۵۰ : پلنگ اگر چه ز خشم آتش فروخته ای است |
86 |
|
شمارهٔ ۱۵۱ : هزار رنگ بلا در خمار میخواری است |
81 |
|
شمارهٔ ۱۵۲ : گل سر سبد روزگار، خوش خویی است |
70 |
|
شمارهٔ ۱۵۳ : چه شد که مجلس ما را ز شمع زیور نیست |
75 |
|
شمارهٔ ۱۵۴ : به زور خرده جان را نگاه نتوان داشت |
59 |
|
شمارهٔ ۱۵۵ : یعقوب از فروغ جمال تو چشم باخت |
78 |
|
شمارهٔ ۱۵۶ : جایی مرو نخوانده که گر خانه خداست |
61 |
|
شمارهٔ ۱۵۷ : ابر سیاه حامل باران رحمت است |
91 |
|
شمارهٔ ۱۵۸ : با قبله طاق ابروی او را چه نسبت است؟ |
81 |
|
شمارهٔ ۱۵۹ : موی سفید ریشه آه ندامت است |
79 |
|
شمارهٔ ۱۶۰ : ای شانه زلف و کاکل دلدار نازک است |
65 |
|
شمارهٔ ۱۶۱ : موی سفید صبحدم جان غافل است |
50 |
|
شمارهٔ ۱۶۲ : چندان که خار در پی آزار بلبل است |
69 |
|
شمارهٔ ۱۶۳ : این شور در جهان نه از افلاک و انجم است |
57 |
|
شمارهٔ ۱۶۴ : دیدار یار در گره چشم بستن است |
79 |
|
شمارهٔ ۱۶۵ : درمان درد هجر ز جان دست شستن است |
88 |
|
شمارهٔ ۱۶۶ : شکرفروش مصر حلاوت زبان توست |
53 |
|
شمارهٔ ۱۶۷ : خال است این که بر لب او چشم دوخته است؟ |
56 |
|
شمارهٔ ۱۶۸ : چشمم ز پهلوی دل دیوانه پر شده است |
82 |
|
شمارهٔ ۱۶۹ : نی انجمن فروز شراب شبانه است |
63 |
|
شمارهٔ ۱۷۰ : ز پیری حاصل من مد آه است |
85 |
|
شمارهٔ ۱۷۱ : ظرافت آتش افروز جدایی است |
79 |
|
شمارهٔ ۱۷۲ : در چمن روزگار فال شکفتن خطاست |
82 |
|
شمارهٔ ۱۷۳ : حسن را با عشق شان دیگرست |
63 |
|
شمارهٔ ۱۷۴ : عشق هر چند مجازی است خوش است |
73 |
|
شمارهٔ ۱۷۵ : حسن در دوستی یگانه خوش است |
61 |
|
شمارهٔ ۱۷۶ : عالمی را لعل او مست از شراب ناب کرد |
81 |
|
شمارهٔ ۱۷۷ : از تراش آن خط مشکین جلوه زان رخسار کرد |
56 |
|
شمارهٔ ۱۷۸ : منع ما کی می توان از دستبوس امروز کرد؟ |
54 |
|
شمارهٔ ۱۷۹ : از حیا نتوان به چشم او نگاه تیز کرد |
59 |
|
شمارهٔ ۱۸۰ : ذات حق را چون توان در این جهان ادراک کرد؟ |
75 |
|
شمارهٔ ۱۸۱ : دانه خال تو خون از چشم صیاد آورد |
84 |
|
شمارهٔ ۱۸۲ : عالمی از منع زینت خرم و دلشاد شد |
75 |
|
شمارهٔ ۱۸۳ : خلقی از گفتار بی کردار من هشیار شد |
60 |
|
شمارهٔ ۱۸۴ : بی تائمل هر که در محفل سخن پرداز شد |
51 |
|
شمارهٔ ۱۸۵ : خرد دانست آن که جرم خویش را بیچاره شد |
79 |
|
شمارهٔ ۱۸۶ : تازه رو زخم کهن از زخم های تازه شد |
81 |
|
شمارهٔ ۱۸۷ : داستان عمر طی شد حرف او آخر نشد |
84 |
|
شمارهٔ ۱۸۸ : تا مسیحا رفت از عالم دل خرم نماند |
66 |
|
شمارهٔ ۱۸۹ : ساده لوحانی که رو در کنج عزلت کرده اند |
74 |
|
شمارهٔ ۱۹۰ : تا نقاب از رخ برافکنده است در مشکین پرند |
82 |
|
شمارهٔ ۱۹۱ : غیرت خسرو چو خواهد رشک فرمایی کند |
59 |
|
شمارهٔ ۱۹۲ : در دل معشوق جای خود ادب وا می کند |
78 |
|
شمارهٔ ۱۹۳ : آن که لب باز از سر رغبت به غیبت می کند |
82 |
|
شمارهٔ ۱۹۴ : میکشان را باده گلرنگ خندان می کند |
68 |
|
شمارهٔ ۱۹۵ : تکیه گاه خلق، لطف حق تعالی بس بود |
82 |
|
شمارهٔ ۱۹۶ : دور ساغر بی هوای ابر پا در گل بود |
71 |
|
شمارهٔ ۱۹۷ : در بساط آسمان خشک، همت کم بود |
88 |
|
شمارهٔ ۱۹۸ : حاصل جمعیت عالم پریشانی بود |
95 |
|
شمارهٔ ۱۹۹ : بخت با ما بر خلاف راه مقصد می رود |
60 |
|
شمارهٔ ۲۰۰ : دیده هر کس که از اشک ندامت تر شود |
62 |
|
شمارهٔ ۲۰۱ : هر که گرداند ز دنیا روی، از مردان شود |
71 |
|
شمارهٔ ۲۰۲ : فیض روشن گوهران از ارتحال افزون شود |
61 |
|
شمارهٔ ۲۰۳ : از شراب لاله گون همت دوبالا می شود |
97 |
|
شمارهٔ ۲۰۴ : حسن خط از حلقه گشتن ها زیادت می شود |
85 |
|
شمارهٔ ۲۰۵ : در وجود ما شراب تلخ باطل می شود |
72 |
|
شمارهٔ ۲۰۶ : عمر اهل دولت از احسان دو چندان می شود |
80 |
|
شمارهٔ ۲۰۷ : آسمان افتادگان را غمگساری می شود |
80 |
|
شمارهٔ ۲۰۸ : خون می را از عروق تاک می باید کشید |
72 |
|
شمارهٔ ۲۰۹ : ساغر می را به دست می پرست ما دهید |
52 |
|
شمارهٔ ۲۱۰ : کجا چشم بد از دود سپندم در گزند افتد؟ |
79 |
|
شمارهٔ ۲۱۱ : به جز دندان کز آب زندگی چون آسیا گردد |
70 |
|
شمارهٔ ۲۱۲ : به عادت هر کجا زهری است شیرین چون شکر گردد |
56 |
|
شمارهٔ ۲۱۳ : چنین از می گر آن سیب زنخدان لاله گون گردد |
92 |
|
شمارهٔ ۲۱۴ : طریق کفر و دین در شاهراه دل یکی گردد |
94 |
|
شمارهٔ ۲۱۵ : ز پرگویی دهان هرزه گویان باز می گردد |
89 |
|
شمارهٔ ۲۱۶ : دلی دارم که از یاد طرب غمناک می گردد |
76 |
|
شمارهٔ ۲۱۷ : به هر کس آسمان شد مهربان بیچاره می گردد |
70 |
|
شمارهٔ ۲۱۸ : غم روی زمین ما را غبار دل نمی گردد |
76 |
|
شمارهٔ ۲۱۹ : به می خشکی ز طبع زاهدان زایل نمی گردد |
65 |
|
شمارهٔ ۲۲۰ : ز نخل خشک مریم این رطب بر خاک می بارد |
69 |
|
شمارهٔ ۲۲۱ : ز بس اندیشه سرو از قامت آن دلربا دارد |
56 |
|
شمارهٔ ۲۲۲ : مرا از شکر نه کفران نعمت بسته لب دارد |
51 |
|
شمارهٔ ۲۲۳ : شود خونریزتر حسنی که عاشق بیشتر دارد |
47 |
|
شمارهٔ ۲۲۴ : که جز من می تواند تا مرا گرم سخن دارد؟ |
87 |
|
شمارهٔ ۲۲۵ : به ظاهر چین در ابرو گرچه آن نازآفرین دارد |
77 |
|
شمارهٔ ۲۲۶ : نهان در پرده هر موی من آه آتشین دارد |
83 |
|
شمارهٔ ۲۲۷ : به هر رنگی که باشد دل، همان صورت جهان گیرد |
73 |
|
شمارهٔ ۲۲۸ : که دارم غیر خط تا از رخ او داد من گیرد؟ |
64 |
|
شمارهٔ ۲۲۹ : من آن سیلم که منزل پیش راه من نمی گیرد |
82 |
|
شمارهٔ ۲۳۰ : به ماتم هر که کام خود ز افغان تلخ می سازد |
51 |
|
شمارهٔ ۲۳۱ : سیه مستان غفلت را فلک هشیار می سازد |
75 |
|
شمارهٔ ۲۳۲ : آب حیات آتش رخساره ها می است |
58 |
|
شمارهٔ ۲۳۳ : حسنت هلال را به سر آسمان شکست |
58 |
|
شمارهٔ ۲۳۴ : رخسار او مقید زلف بلند نیست |
74 |
|
شمارهٔ ۲۳۵ : ما را شکایت از سخن تلخ یار نیست |
89 |
|
شمارهٔ ۲۳۶ : ما را کنار و بوس توقع ز یار نیست |
80 |
|
شمارهٔ ۲۳۷ : در گریه بی رخت مژه را اختیار نیست |
52 |
|
شمارهٔ ۲۳۸ : عمر عزیز قابل سوز و گداز نیست |
58 |
|
شمارهٔ ۲۳۹ : گفتی نمی توان ز لب دلستان گذشت |
66 |
|
شمارهٔ ۲۴۰ : از داغ تازگی جگر پاره پاره یافت |
88 |
|
شمارهٔ ۲۴۱ : از روی عرقناک تو خورشید کباب است |
96 |
|
شمارهٔ ۲۴۲ : از پرده شرم تو دلم داغ و کباب است |
88 |
|
شمارهٔ ۲۴۳ : تنها نه همین با تو مرا روی نیازست |
78 |
|
شمارهٔ ۲۴۴ : صد در صد آفاق، بیابان جنون است |
66 |
|
شمارهٔ ۲۴۵ : دایم دلم از دخل نفهمیده غمین است |
73 |
|
شمارهٔ ۲۴۶ : با عشق تو اندیشه کونین گناه است |
62 |
|
شمارهٔ ۲۴۷ : هر قطره شبنم به چمن دانه ذکری است |
74 |
|
شمارهٔ ۲۴۸ : هر داغ درین لاله ستان خیمه لیلی است |
60 |
|
شمارهٔ ۲۴۹ : از رفتن گل صحن چمن نوحه سرایی است |
84 |
|
شمارهٔ ۲۵۰ : با خوی سرکش او آتش سخن پذیرست |
64 |
|
شمارهٔ ۲۵۱ : رنگ شراب دارد یاقوت درفشانت |
55 |
|
شمارهٔ ۲۵۲ : |
76 |
|
شمارهٔ ۲۵۳ : تواضع خصم بالادست را بی زور می سازد |
72 |
|
شمارهٔ ۲۵۴ : دلم چون برگ بید از حرف بی هنگام می لرزد |
96 |
|
شمارهٔ ۲۵۵ : تبسم کن که جان باده لعلی قبا سوزد |
82 |
|
شمارهٔ ۲۵۶ : اگر مهر خموشی زان لب شیرین بیان خیزد |
71 |
|
شمارهٔ ۲۵۷ : ز بس گفتار من از دل غبارآلود می خیزد |
65 |
|
شمارهٔ ۲۵۸ : به تمکینی ز جای خویش آن طناز می خیزد |
87 |
|
شمارهٔ ۲۵۹ : زخامی هر کبابی اشک خونین بر زمین ریزد |
68 |
|
شمارهٔ ۲۶۰ : ز ماه روزه حسن آن پری پیکر دو چندان شد |
94 |
|
شمارهٔ ۲۶۱ : چه پروا عاشق بیتاب را از سوختن باشد؟ |
87 |
|
شمارهٔ ۲۶۲ : بزرگان را به تعلیم کسی حاجت نمی باشد |
66 |
|
شمارهٔ ۲۶۳ : ز شهرت ناقص از کامل عیاران بیش می بالد |
85 |
|
شمارهٔ ۲۶۴ : دلی کز خامشی روشن شود مردن نمی داند |
56 |
|
شمارهٔ ۲۶۵ : ز بی دردی پر و بال طلب از کار می ماند |
63 |
|
شمارهٔ ۲۶۶ : مزن ای سرو با شمشاد او لاف از خرام خود |
69 |
|
شمارهٔ ۲۶۷ : نگردم چون سبو غافل ز حفظ آبروی خود |
76 |
|
شمارهٔ ۲۶۸ : گریبان چاک در گلشن چو آن طناز می آید |
68 |
|
شمارهٔ ۲۶۹ : ز ماه نوگشاد عقده دلها نمی آید |
60 |
|
شمارهٔ ۲۷۰ : به قلب خصم عاجز تاختن از ما نمی آید |
75 |
|
شمارهٔ ۲۷۱ : به روی نرم، کار از اهل دنیا برنمی آید |
69 |
|
شمارهٔ ۲۷۲ : نشاط ظاهری دل را گره از کار نگشاید |
80 |
|
شمارهٔ ۲۷۳ : چون فروزان ز می آن آینه طلعت گردد |
84 |
|
شمارهٔ ۲۷۴ : سر ما گرم ز زور می بی غش گردد |
105 |
|
شمارهٔ ۲۷۵ : صحبت مردم افسرده سکون می آرد |
70 |
|
شمارهٔ ۲۷۶ : صبح وصل است و مرا حال چنین می گذرد |
90 |
|
شمارهٔ ۲۷۷ : طفل محبوبم اگر رخ ز شراب افروزد |
64 |
|
شمارهٔ ۲۷۸ : بی تائمل به مقامی دل غافل نرسد |
66 |
|
شمارهٔ ۲۷۹ : از سفر با رخ افروخته جانان آمد |
68 |
|
شمارهٔ ۲۸۰ : اهل بازار ز زهاد به انصافترند |
70 |
|
شمارهٔ ۲۸۱ : پیش سایل چه ضرورست بپا برخیزند؟ |
59 |
|
شمارهٔ ۲۸۲ : گر مصور قلم از موی میان تو کند |
76 |
|
شمارهٔ ۲۸۳ : اول و آخر الله ازان آه بود |
71 |
|
شمارهٔ ۲۸۴ : از حیات آنچه ترا صرف به طاعات شود |
66 |
|
شمارهٔ ۲۸۵ : حسن اگر بدرقه شعله آواز شود |
98 |
|
شمارهٔ ۲۸۶ : گر چنین جلوه گر آن سرو قباپوش شود |
61 |
|
شمارهٔ ۲۸۷ : زود از خنده بی مغز دهن بسته شود |
55 |
|
شمارهٔ ۲۸۸ : یوسف از دیدن رخسار تو خودبین نشود |
80 |
|
شمارهٔ ۲۸۹ : دل سودازده داغ تو به افسر ندهد |
53 |
|
شمارهٔ ۲۹۰ : گریه امروز به رنگ دگرم می آید |
67 |
|
شمارهٔ ۲۹۱ : کیست آن کس که نه بر حال مسافر گرید؟ |
78 |
|
شمارهٔ ۲۹۲ : مدار خویش بزرگی که بر شراب نهاد |
111 |
|
شمارهٔ ۲۹۳ : خسیس باده چو نوشد خسیس تر گردد |
92 |
|
شمارهٔ ۲۹۴ : می مدام دل لاله را سیه دارد |
61 |
|
شمارهٔ ۲۹۵ : اگر نه اشک مرادست بر گلو گیرد |
76 |
|
شمارهٔ ۲۹۶ : همین ز می نه رخ بزم ها نگارین شد |
61 |
|
شمارهٔ ۲۹۷ : ز آفتاب شود خشک خط چو تر باشد |
64 |
|
شمارهٔ ۲۹۸ : خدنگ بی غرضان را خطا نمی باشد |
81 |
|
شمارهٔ ۲۹۹ : ز پیچ و تاب در دل به ما فراز نشد |
73 |
|
شمارهٔ ۳۰۰ : به روی لاله و گل هر که می نمی نوشد |
57 |
|
شمارهٔ ۳۰۱ : پیاله ای به لبم چرخ آشنا نکند |
83 |
|
شمارهٔ ۳۰۲ : دلی که آب شد از عشق برقرار بود |
78 |
|
شمارهٔ ۳۰۳ : دل از رفیق گرانجان ز عمر سیر شود |
69 |
|
شمارهٔ ۳۰۴ : به دست من کمر نازک تو چون آید؟ |
78 |
|
شمارهٔ ۳۰۵ : اگر ز دست تهی، کام برنمی آید |
62 |
|
شمارهٔ ۳۰۶ : نخلی که سرکشی نکند پایمال باد! |
72 |
|
شمارهٔ ۳۰۷ : سیر شکوفه عقل مرا زیر دست کرد |
64 |
|
شمارهٔ ۳۰۸ : در گلشنی که حسن تو عارض جمال کرد |
57 |
|
شمارهٔ ۳۰۹ : حسن از حجاب، غصه و تشویش می خورد |
88 |
|
شمارهٔ ۳۱۰ : با جسم کس به عالم بالا نمی رسد |
109 |
|
شمارهٔ ۳۱۱ : دل از سفید گشتن مو ناامید شد |
74 |
|
شمارهٔ ۳۱۲ : حسن تو زیردست خط مشکبار شد |
79 |
|
شمارهٔ ۳۱۳ : غلیان ز دودمان وجود آشکار شد |
70 |
|
شمارهٔ ۳۱۴ : از اختیار دم دل گمراه می زند |
67 |
|
شمارهٔ ۳۱۵ : گر چه در ظاهر به زه دارم کمان اختیار |
74 |
|
شمارهٔ ۳۱۶ : تیشه من چون زند دامان جرائت بر کمر |
92 |
|
شمارهٔ ۳۱۷ : گر باغبان زکات زر گل برون کند |
57 |
|
شمارهٔ ۳۱۸ : اشکم همیشه خون به دل آستین کند |
116 |
|
شمارهٔ ۳۱۹ : خوبان اگر چه زبده اولاد آدمند |
70 |
|
شمارهٔ ۳۲۰ : روشندلان که قبله خود روی او کنند |
71 |
|
شمارهٔ ۳۲۱ : در حفظ آن کسی که ز می بی خبر شود |
74 |
|
شمارهٔ ۳۲۲ : بیداد آسمان چه خیال است کم شود |
66 |
|
شمارهٔ ۳۲۳ : از باده چون عقیق تو سیراب می شود |
75 |
|
شمارهٔ ۳۲۴ : از خود گسسته، بار به دنیا نمی شود |
80 |
|
شمارهٔ ۳۲۵ : از بانگ نی دلی که جراحت نمی شود |
86 |
|
شمارهٔ ۳۲۶ : از تاج باج خواه فریدون حذر کنید |
65 |
|
شمارهٔ ۳۲۷ : تقصیر میانش ز خم و پیچ ندارد |
66 |
|
شمارهٔ ۳۲۸ : حاشا که طلبکار حق آرام پذیرد |
69 |
|
شمارهٔ ۳۲۹ : جز سرکشی از آدم بی درد چه خیزد؟ |
72 |
|
شمارهٔ ۳۳۰ : از شهد جهان جز غم و تشویش چه خیزد؟ |
68 |
|
شمارهٔ ۳۳۱ : از موی چو کافور دلم بیت حزن شد |
67 |
|
شمارهٔ ۳۳۲ : تا گوهر ذات تو نهان زیر زمین شد |
92 |
|
شمارهٔ ۳۳۳ : می خورد و فروزان شد و از شرم برآمد |
70 |
|
شمارهٔ ۳۳۴ : کی در تن خاکی دل آگاه گذارند؟ |
82 |
|
شمارهٔ ۳۳۵ : طول امر از دل چه خیال است برآید؟ |
105 |
|
شمارهٔ ۳۳۶ : زنگ از دل ما آن خط شبرنگ زداید |
85 |
|
شمارهٔ ۳۳۷ : خط در دل روشن گهران مهر فزاید |
65 |
|
شمارهٔ ۳۳۸ : در کسوت فقر آن رخ چون ماه ببینید |
74 |
|
شمارهٔ ۳۳۹ : در صیدگاه دنیا هر کس که هوش دارد |
84 |
|
شمارهٔ ۳۴۰ : تا خط دمید با من دلدار هم سخن شد |
72 |
|
شمارهٔ ۳۴۱ : دل ز من خال یار می گیرد |
90 |
|
شمارهٔ ۳۴۲ : هیچ شریفی خسیس رای نباشد |
77 |
|
شمارهٔ ۳۴۳ : خسیس از هنرپیشگان عیب بیند |
51 |
|
شمارهٔ ۳۴۴ : از نمدپوشان زبان طعن را کوتاه دار |
75 |
|
شمارهٔ ۳۴۵ : گل گلاب از هرزه خندی شد درین نیلی حصار |
76 |
|
شمارهٔ ۳۴۶ : شد فزون در دور خط کیفیت لبهای یار |
58 |
|
شمارهٔ ۳۴۷ : پوچ گو را بر سر گفتار بی حاصل میار |
66 |
|
شمارهٔ ۳۴۸ : وقت خواب ناز، آن مژگان بود خونریزتر |
50 |
|
شمارهٔ ۳۴۹ : هر که برگش بیش، وقت مرگ لرزد بیشتر |
60 |
|
شمارهٔ ۳۵۰ : هست حاجت در بساط کج کلاهان بیشتر |
78 |
|
شمارهٔ ۳۵۱ : می رسد هر دم مرا از نوخطان نیش دگر |
63 |
|
شمارهٔ ۳۵۲ : بر دل موری درین عبرت سرا غافل مخور |
71 |
|
شمارهٔ ۳۵۳ : کریم سایل خود را غنی کند یکبار |
80 |
|
شمارهٔ ۳۵۴ : یکی هزار شود داغ در دل افگار |
85 |
|
شمارهٔ ۳۵۵ : ندیده ایم به جز ماه روزه ماه دگر |
69 |
|
شمارهٔ ۳۵۶ : با چهره شکسته و با چشم اشکبار |
91 |
|
شمارهٔ ۳۵۷ : سامان دهر را همه اسباب غم شمار |
53 |
|
شمارهٔ ۳۵۸ : در دیده ها اگر چه بود راه هند دور |
65 |
|
شمارهٔ ۳۵۹ : مخور فریب محبت ز ناله همه کس |
71 |
|
شمارهٔ ۳۶۰ : برنیایی خوش به اهل فکر، ناخوش هم مباش |
102 |
|
شمارهٔ ۳۶۱ : یک سر مو منت از اخوان کم فرصت مکش |
62 |
|
شمارهٔ ۳۶۲ : از ته دل نیست از همصحبتان رنجیدنش |
63 |
|
شمارهٔ ۳۶۳ : یار گندم گون جوی نگذاشت در من عقل و هوش |
657 |
1 |
شمارهٔ ۳۶۴ : در کهنسالی نیفتد کافر از سامان خویش! |
82 |
|
شمارهٔ ۳۶۵ : حسن هیهات است بردارد نظر از روی خویش |
71 |
|
شمارهٔ ۳۶۶ : صنوبر قامتی کز خاک می روید گرفتارش |
89 |
|
شمارهٔ ۳۶۷ : در آن محفل که برخیزد نقاب از روی گلپوشش |
66 |
|
شمارهٔ ۳۶۸ : تماشای جمال خود چنان برده است از هوشش |
74 |
|
شمارهٔ ۳۶۹ : دل خونین چنان آمیخت با فولاد پیکانش |
96 |
|
شمارهٔ ۳۷۰ : قلم ماری است کز رشوت بود افسون گیرایش |
78 |
|
شمارهٔ ۳۷۱ : به دوری محو از خاطر نگردد قد رعنایش |
67 |
|
شمارهٔ ۳۷۲ : سلیمانی است حسن، انگشتری از حلقه مویش |
58 |
|
شمارهٔ ۳۷۳ : غوطه در زنگ زد آیینه روشن گهرش |
70 |
|
شمارهٔ ۳۷۴ : عمر گویی است سبک، قامت خم چوگانش |
63 |
|
شمارهٔ ۳۷۵ : به عزم صید چنان گرم خاست شهبازش |
80 |
|
شمارهٔ ۳۷۶ : مطرب مکن ز صافی آواز انتعاش |
70 |
|
شمارهٔ ۳۷۷ : محو کی از صفحه دلها شود آثار من؟ |
144 |
|
شمارهٔ ۳۷۸ : بس که از دوران به سختی بگذرد احوال من |
83 |
|
شمارهٔ ۳۷۹ : دارد از سبقت ز چشم بد خطرها جان من |
73 |
|
شمارهٔ ۳۸۰ : از علایق دل ز آب و گل نمی آید برون |
86 |
|
شمارهٔ ۳۸۱ : آبروی دیده ها باشد ز اشک آتشین |
65 |
|
شمارهٔ ۳۸۲ : در جبین تاک، نور باده بی غش ببین |
85 |
|
شمارهٔ ۳۸۳ : خط مشکین را به گرد خال آن مهوش ببین |
87 |
|
شمارهٔ ۳۸۴ : ز شعر خویش نتوان فیض شعر دیگران بردن |
107 |
|
شمارهٔ ۳۸۵ : ز شرم افزون توان گل از عذار دلستان چیدن |
69 |
|
شمارهٔ ۳۸۶ : ازان خرسند گردیدم ز دیدن ها به نادیدن |
59 |
|
شمارهٔ ۳۸۷ : ز اهل عقل همواری به مجنونان فزون تر کن |
70 |
|
شمارهٔ ۳۸۸ : جوانی برد با خود آنچه می آمد به کار از من |
51 |
|
شمارهٔ ۳۸۹ : نباشد در مقام دلبری نازک نهال من |
73 |
|
شمارهٔ ۳۹۰ : ندارد حاجت تکرار گفتار تمام من |
54 |
|
شمارهٔ ۳۹۱ : به پرگار از توکل شد چنان برگ و نوای من |
85 |
|
شمارهٔ ۳۹۲ : تا سر خود به گریبان نتوانی بردن |
86 |
|
شمارهٔ ۳۹۳ : می گشاید ز خموشان دل بی کینه من |
94 |
|
شمارهٔ ۳۹۴ : اگر عزیز توان شد به آبروی کسان |
63 |
|
شمارهٔ ۳۹۵ : توان به خامشی از عمر کام دل بردن |
108 |
|
شمارهٔ ۳۹۶ : به طوق غبغب سیمین او نظر واکن |
73 |
|
شمارهٔ ۳۹۷ : عرق به چهره اش از تاب می نشسته ببین |
75 |
|
شمارهٔ ۳۹۸ : از توست آنچه می دهی آن را به دیگران |
67 |
|
شمارهٔ ۳۹۹ : ز احسان بنای دولت خود باثبات کن |
90 |
|
شمارهٔ ۴۰۰ : ای غنچه لب رعایت اهل نیاز کن |
117 |
|
شمارهٔ ۴۰۱ : عیش جهان در آن لب خندان نظاره کن |
70 |
|
شمارهٔ ۴۰۲ : پهلو تهی ز ناوک آن دلربا مکن |
76 |
|
شمارهٔ ۴۰۳ : بر جام باده چشم ندارد حباب من |
61 |
|
شمارهٔ ۴۰۴ : در سوختن زیاده شود آب و تاب من |
99 |
|
شمارهٔ ۴۰۵ : متراش خط ز چهره خود پر عتاب من |
69 |
|
شمارهٔ ۴۰۶ : آشفته می شود ز نصیحت دماغ من |
69 |
|
شمارهٔ ۴۰۷ : در لعل یار خنده دندان نما ببین |
120 |
|
شمارهٔ ۴۰۸ : عتاب گلرخان در پرده دارد لطف پنهانی |
73 |
|
شمارهٔ ۴۰۹ : زبان در کام کش تا خامشان را همزبان بینی |
118 |
|
شمارهٔ ۴۱۰ : کند گل جمع خود را چون تو در گلزار می آیی |
68 |
|
شمارهٔ ۴۱۱ : سوز داغ دلم ای لاله تو نشناخته ای |
92 |
|
شمارهٔ ۴۱۲ : بوی گل غنچه شود چون تو به گلزار آیی |
66 |
|
شمارهٔ ۴۱۳ : جام جم مهر خموشی است اگر بینایی |
79 |
|
شمارهٔ ۴۱۴ : عرق فشان رخ خود از شراب ساخته ای |
73 |
|
شمارهٔ ۴۱۵ : کیم، به وادی فقر و سلوک نزدیکی |
78 |
|
شمارهٔ ۴۱۶ : عبیر فتنه به زلف سیاهت ارزانی! |
65 |
|
شمارهٔ ۴۱۷ : مخالفت نبود در جهان تنهایی |
62 |
|
شمارهٔ ۴۱۸ : در ماه روزه سیر مه ما نکرده ای |
76 |
|
شمارهٔ ۴۱۹ : ای خط سبز کز لب جانان دمیده ای |
67 |
|
شمارهٔ ۴۲۰ : هر لحظه خرابم کند آن چشم به رنگی |
67 |
|
شمارهٔ ۴۲۱ : با خود پرداز از منزل طرازی |
54 |
|
شمارهٔ ۴۲۲ : گر می نمی ستانی ای زاهد ریایی |
67 |
|
شمارهٔ ۴۲۴ : بر گردن است خون دو صد کشته چون منش |
103 |
|
شمارهٔ ۴۲۳ : در حریمی که لب خود به شکرخنده گشایی |
71 |
|
شمارهٔ ۴۲۵ : ماهی که عرض می دهد از فلس، مال خویش |
52 |
|
شمارهٔ ۴۲۶ : از کرم آن کس که شهرت است مرادش |
70 |
|
شمارهٔ ۴۲۷ : چون آتش است رغبت بی منتهای حرص |
57 |
|
شمارهٔ ۴۲۸ : با قد خم گشته روگردان مشو از راه حق |
53 |
|
شمارهٔ ۴۲۹ : بی فسادی نیست گر رو در صلاح آرند خلق |
72 |
|
شمارهٔ ۴۳۰ : مرو از راه به احسان خسیسانه خلق |
70 |
|
شمارهٔ ۴۳۱ : نیست از گرد مذلت متواضع را باک |
71 |
|
شمارهٔ ۴۳۲ : برات رزق ترا از زراعت ایزد پاک |
66 |
|
شمارهٔ ۴۳۳ : می کند عیب نمایان را هنرپرور کمال |
62 |
|
شمارهٔ ۴۳۴ : روزگاری شد دل افسرده دارم در بغل |
60 |
|
شمارهٔ ۴۳۵ : هر که را از سایلان ناشاد می سازد بخیل |
85 |
|
شمارهٔ ۴۳۶ : هر که از لاغری انگشت نما شد چو هلال |
67 |
|
شمارهٔ ۴۳۷ : تن گران و جان نزار و دل کباب است از طعام |
73 |
|
شمارهٔ ۴۳۸ : لازم یکدیگر افتاده است ناکامی و کام |
86 |
|
شمارهٔ ۴۳۹ : حرص کرد از دعوی فقر و فنا شرمنده ام |
80 |
|
شمارهٔ ۴۴۰ : می چکد چون شمع آتش از زبان خامه ام |
79 |
|
شمارهٔ ۴۴۱ : اشک خونین بس که زد جوش از دل دیوانه ام |
64 |
|
شمارهٔ ۴۴۲ : ناز آن لبها ز خط از قدردانی می کشم |
87 |
|
شمارهٔ ۴۴۳ : گر چه در راه سخن کرده است از سر پا قلم |
76 |
|
شمارهٔ ۴۴۴ : از خموشی ما ز دست هرزه نالان رسته ایم |
87 |
|
شمارهٔ ۴۴۵ : ما به رنجش اکتفا از تندخویان کرده ایم |
91 |
|
شمارهٔ ۴۴۶ : غم به آه از سینه افگار برمی آوریم |
68 |
|
شمارهٔ ۴۴۷ : چند دل ز اندیشه بیش و کم روزی خوریم؟ |
92 |
|
شمارهٔ ۴۴۸ : بر زمین خط از خیال سرو قدی می کشیم |
60 |
|
شمارهٔ ۴۴۹ : کجا شور قیامت تلخ سازد خواب شیرینم؟ |
59 |
|
شمارهٔ ۴۵۰ : ما نه امروز ز گلگشت چمن سیر شدیم |
93 |
|
شمارهٔ ۴۵۱ : چنان که جمله عبادات از وضوست تمام |
78 |
|
شمارهٔ ۴۵۲ : نجست ناوک آهی درست از شستم |
97 |
|
شمارهٔ ۴۵۳ : مرا که هست میسر سبو به دوش کشم |
72 |
|
شمارهٔ ۴۵۴ : به دست چون شکن زلف او شمار کنم |
73 |
|
شمارهٔ ۴۵۵ : کجاست مشت زری تا چو گل به باد دهیم |
86 |
|
شمارهٔ ۴۵۶ : دل را ز زلف آن بت پرفن گرفته ام |
60 |
|
شمارهٔ ۴۵۷ : از بس که بی گمان به در دل رسیده ام |
55 |
|
شمارهٔ ۴۵۸ : جان دگر ز بوسه دلدار یافتم |
70 |
|
شمارهٔ ۴۵۹ : از جلوه ات ز هوش من زار می روم |
67 |
|
شمارهٔ ۴۶۰ : ما در جهان قرار اقامت نداده ایم |
57 |
|
شمارهٔ ۴۶۱ : ز اهل کرم به هند کسی را ندیده ایم |
54 |
|
شمارهٔ ۴۶۲ : پیوسته ما ز فکر دو عالم مشوشیم |
86 |
|
شمارهٔ ۴۶۳ : ما آبروی فقر به گوهر نمی دهیم |
61 |
|
شمارهٔ ۴۶۴ : طرفی ز نهال قد آن شوخ نبستم |
69 |
|
شمارهٔ ۴۶۵ : از دل نبرد زنگ الم باد بهارم |
77 |
|
شمارهٔ ۴۶۶ : ما از لب خامش ز سخن داد گرفتیم |
67 |
|
شمارهٔ ۴۶۷ : ما همچو شرر تلخی غربت نکشیدیم |
89 |
|
شمارهٔ ۴۶۸ : یک دم که به کف باده گلرنگ نداریم |
87 |
|
شمارهٔ ۴۶۹ : ز تن عضوی بود دلهای خودکام |
72 |
|
شمارهٔ ۴۷۰ : روی خوبت زنگ خودبینی زدود از گلرخان |
66 |
|
شمارهٔ ۴۷۱ : حلقه هر در مشو با قامت همچون کمان |
70 |
|
شمارهٔ ۴۷۲ : نوشها درج است در نیش عتاب آلودگان |
67 |
|
شمارهٔ ۴۷۳ : عیب دنیا را نمی بینند کوته دیدگان |
58 |
|
شمارهٔ ۴۷۴ : دل چو روشن گشت در غمخانه دنیا ممان |
76 |
|
شمارهٔ ۴۷۵ : شد چو سوزن خشک، خار از قرب گل پیراهنان |
60 |
|
شمارهٔ ۴۷۶ : کار صوفی چیست، خاطر را مصفا ساختن |
70 |
|
شمارهٔ ۴۷۷ : هست با قد دو تا برگ اقامت ساختن |
123 |
|
شمارهٔ ۴۷۸ : می کند آتش زبان دفع گزند خویشتن |
55 |
|
شمارهٔ ۴۷۹ : تا کی از عمامه خواهی کوس دانایی زدن؟ |
90 |
|
شمارهٔ ۴۸۰ : با دل پر خون برون زان زلف شبگون آمدن |
73 |
|
شمارهٔ ۴۸۱ : روی از عالم بگردان، روی در دیوار کن |
81 |
|
شمارهٔ ۴۸۲ : شانه در خط معنبر ای صنم داخل مکن |
56 |
|
شمارهٔ ۴۸۳ : در تلاش آفرین افکار خود رنگین مکن |
61 |
|
شمارهٔ ۴۸۴ : فارغ است از دیو مردم خاطر آزاد من |
54 |
|
شمارهٔ ۴۸۵ : در جوهر نهفته من سرسری مبین |
68 |
|
شمارهٔ ۴۸۶ : به هیچ جا نرسد زهد خشک صومعه داران |
54 |
|
شمارهٔ ۴۸۷ : چون برآید دل ز قید زلف عنبرفام او؟ |
66 |
|
شمارهٔ ۴۸۸ : هر چه بخشد عالم ناساز می گیرد ز تو |
70 |
|
شمارهٔ ۴۸۹ : گر شود گویا به ذکر حق لب خندان تو |
60 |
|
شمارهٔ ۴۹۰ : بس که سرزد شکوه رزق از لب گویای تو |
76 |
|
شمارهٔ ۴۹۱ : قامت او چون شود در بوستان همدوش سرو |
62 |
|
شمارهٔ ۴۹۲ : زینهار از درد و داغ عشق روگردان مشو |
71 |
|
شمارهٔ ۴۹۳ : پریزادی است دست آموز زلف مشکبار او |
57 |
|
شمارهٔ ۴۹۴ : یکی صد شد ز خط کیفیت چشم خراب تو |
76 |
|
شمارهٔ ۴۹۵ : کجا سرپنجه خورشید گیرد جای دست تو؟ |
100 |
|
شمارهٔ ۴۹۶ : شکر را نی به ناخن می کند دشنام تلخ تو |
68 |
|
شمارهٔ ۴۹۷ : سرونازی که منم محو رخ انور او |
68 |
|
شمارهٔ ۴۹۸ : می چکد بوسه ز لعل لب میخواره تو |
72 |
|
شمارهٔ ۴۹۹ : اگر چه لاله طورست روی روشن او |
63 |
|
شمارهٔ ۵۰۰ : ز انفعال خرام تو آب گردد سرو |
70 |
|
شمارهٔ ۵۰۱ : صد پرده شوختر بود از چشم خال تو |
84 |
|
شمارهٔ ۵۰۲ : خرقه بر دوشان از فرزند و زن بگسیخته |
96 |
|
شمارهٔ ۵۰۳ : در علم ظاهری چه کنی عمر خود تباه؟ |
67 |
|
شمارهٔ ۵۰۴ : ز ذکر جهر مکن منع صوفیان لله |
82 |
|
شمارهٔ ۵۰۵ : از اشک برد راه به کوی تو نظاره |
97 |
|
شمارهٔ ۵۰۶ : زان لب نتوان کرد به دشنام کناره |
84 |
|
شمارهٔ ۵۰۷ : چند غم از دل به اشک لاله گون شوید کسی؟ |
77 |
|
شمارهٔ ۵۰۸ : ای ز خاک افتادگان کاکلت سنبل یکی |
89 |
|
شمارهٔ ۵۰۹ : قد رعنای ترا تا دید، از شرمندگی |
69 |
|
شمارهٔ ۵۱۰ : خون تاک از شوق می جوشد اگر ساغرزنی |
89 |
|
شمارهٔ ۵۱۱ : این که زاهد کرد پهلوی خود از دنیا تهی |
99 |
|
شمارهٔ ۵۱۲ : خضاب تازه ای هر دم به روی کار می آری |
84 |
|
شمارهٔ ۵۱۳ : میم در جام، اخگر در گریبان است پنداری |
65 |
|
شمارهٔ ۵۱۴ : گرفتم سال را پنهان کنی، با مو چه می سازی؟ |
93 |
|
شمارهٔ ۵۱۵ : ز مستی دیگران را می کنی تکلیف می نوشی |
59 |
|