🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۸۳۹ : نسیم نوبهاران بر دماغم بار می گردد

(ثبت: 174130)

نسیم نوبهاران بر دماغم بار می گردد

گل بی خار در پیراهن من خار می گردد

تن خاکی نگیرد پیش راه پاکدامانان

که در بر روی یوسف باز از دیوار می گردد

نهد احسان ساقی تاج لعل از باده اش بر سر

سر هر کس که در میخانه بی دستار می گردد

چنان ترسیده است آیینه ام از پرتو منت

که از صیقل جهان بر دیده من تار می گردد

زسختیهای دوران می شود دشوارها آسان

مصور صورت شیرین درین کهسار می گردد

نباشد در جگر آب مروت بحر را، ورنه

چو گوهر جام ما از قطره ای سرشار می گردد

ندارد با زمین گیران غفلت گفتگو سودی

ره خوابیده کی ز آواز پا بیدار می گردد؟

نگردانند از سنگ ملامت روخداجویان

که چون سیلاب سنگین شد سبکبرفتار می گردد

درشتیهای ره را عذرخواهی نیست چون منزل

اگر مردن نباشد زندگی دشوار می گردد

در ایام کهنسالی زدنیا رو به عقبی کن

که می افتد به هر سو مایل این دیوار می گردد

زبی آرامی از نقش مراد افتاده ای غافل

چو شد استاده آب آیینه گلزار می گردد

در پوشیده سد ره شود مهمان غیبی را

گرانخوابی حجاب دولت بیدار می گردد

دل روشن زحرف و صوت هیهات است بگشاید

بر این آیینه عکس طوطیان زنگار می گردد

چرا اندیشم از زخم زبان ناصحان صائب؟

که سوهان از درشتیهای من هموار می گردد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا