🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

اشعار با قالب: دوبیتی

کوچکترین سرباز

ظهر بود و بی امان،امواج تف؛
می وزید و خاک، آتش می گرفت
تشنه ی وامانده در این گیرودار؛
با لب صد چاک ،آتش می گرفت
***
خاکِ داغ و های های تشنه ها
خیمه ها را درد باران کرده بود
خیمه ای را از عطش در التهاب؛
خیمه ای را شعله در جان کرده بود
***
تشنگی در اوج بیداد و فرات؛
شرمسار از کام خشک کودکان
شعر تلخ و صبر سوز«العطش»
بود جاری بر لب پیر و جوان
***
عشق مردی،اندکی آن سوی تر
در هجوم فتنه و بیداد بود
در همان حال آرزوی قلبی اش
دشمنان خویش را ارشاد بود
***
گفت:آیا هست در جمع شما؛
تا مرا در امر دین یاری کند؟
بگسلد پیوند خود را از یزید
از مرام من طرفداری کند؟
***
خار ها با تیغ های جهل خود؛
طعنه اما بر شقایق می زدند
دست های جهل با فرمان بغض؛
سنگ بر قرآن ناطق می زدند
***
عطر«هل من ناصرِ»سلطان گل ؛
با مشام خارها بیگانه بود
آن که شد سر مست از این عطر مدام؛
بلبلی از عشق گل دیوانه بود
***
بلبل شش ماهه ای لب باز کرد
تا بگوید راز خود با باغبان
با زبان بی زبانی حرف زد
از تب پرواز خود با باغبان
***
با لب خشکیده از سوز عطش
گفت :ای بابا!هوا دارت منم
یاورانت در تف و خون خفته اند
دیگر اکنون آخرین یارت منم
***
با همین قنداقه و لب های خشک
می شوم کوچک ترین سرباز تو
بلبل خود را فدای عشق کن
تا شود هم بال با پرواز تو
***
تا شود اثبات مظلومیّتت
باید این خون نامه را امضا کنم
با نثار خون خود در این زمین
دشمن دین تو را رسوا کنم
***
رفت و تیر حرمله بیداد کرد
آسمان گلرنگ شد از خون او
تا قیامت اشک باران می کند؛
شیعیان را قصه ی تیروگلو c

دوبیتی

خوانش: 823

سپاس: 7

تعداد نظر: 10

تعداد نقد: 13

کاش در جزر و مد ثانیه ها
لحظه ای "مرگ"معما میشد
کاش در حلِ همین مسئله عشق
مانع رفتن بابا میشد

کاش آن روز نمی گفتم تا..
عمه در سینه دلِ امنی داشت
بسکه با اسم تو سیلی خوردم
کم کم این شیشه ترک بر میداشت

دوبیتی

خوانش: 929

سپاس: 15

تعداد نظر: 46

تعداد نقد: 1

پاییز

باز پاییز آمد و از روی خشم
کرد برپا آتشی از برگ گل
زاغ را فرمود تا شادی کند
از سر شب تا سحر در مرگ گل

دوبیتی

خوانش: 659

سپاس: 9

تعداد نظر: 15

تعداد نقد: 5